روزی دختری دانشجو به سراغ مادرش رفت و با دردی در صدایش گفت که هیچ چیز برای او خوب پیش نمی رود. او احتمالاً امتحان ریاضی را پاس نخواهدکرد و ترم آینده باید دوباره آن را بگذراند. دوست پسرش هم او را رها کرده و با دوست او دوست شده است.
یک مادر، خوب میداند که در مواقعی که فرزندش غمگین است، چگونه حال او را خوب کند. پس دخترش را در آغوش گرفت و به او گفت: من می خواهم یک کیک خوشمزه درست میکنم. سپس همانطور که دستانش دور شانه های دختر بود، او را به آشپزخانه برد.
در حالی که مادر ظروف و مواد اولیه را آماده می کرد، دخترش هم در حالی که سعی کرد لبخند بزند، روبه روی او پشت پیشخوان نشست. مادر پرسید: عزیزم، یک تکه کیک می خواهی؟ دخترش پاسخ داد: “مطمئنا، مامان، تو می دانی که من چقدر کیک را دوست دارم.”
مادر گفت: “باشه…” کمی از این روغن آشپزی بخور. دختر شوکه شده پاسخ داد: «چی؟!؟ به هیچ وجه!!!
چند تا تخم مرغ خام چطور؟ دختر پاسخ داد: “شوخی می کنی؟”
“در مورد کمی آرد چطور؟” “نه، مامان، من مریض خواهم شد!”
مادر پاسخ داد: “همه این چیزها نپخته و طعم بدی دارند، اما اگر آنها را کنار هم گذاشته و به درستی مخلوط کنی کیک خوشمزه ای درست می شود!”
زندگی هم همینطور عمل می کند. وقتی از خود میپرسیم که چرا او ما را مجبور به گذراندن این دوران سخت میکند، متوجه نمیشویم که این رویدادها چه چیزی را برای ما به ارمغان میآورند.مهم این است که سقوط نکنیم.
نیازی نیست که به مواد اولیه بسنده کنید. به آن نیرویی که همه چیز را به وجود آورده و به درستی نگاه می دارد، اعتماد کنید.
و ببینید چیزی خارق العاده در راه است!
او ما را خیلی دوست دارد. هر بهار برایمان گل می فرستد. او هر روز صبح باعث طلوع خورشید می شود. هر زمان که نیاز به صحبت دارید، او با روش های مختلف آنجاست تا گوش کند!
او می تواند در هر کجای جهان زندگی کند. اما زندگی در قلب تو را انتخاب کرده است!
پس سعی کنید با کمک او یک کیک عالی داشته باشید!
تو چی فکر می کنی؟