• آن شب یلدا (قسمت دوم)

    آن شب یلدا (قسمت دوم)

    آرمین، پسر دختر خاله مادرجون بود که سالیانی چند در انگلیس زندگی کرده بود.  او برای تحصیل به آنجا رفته بود و حالا با درجه دکتری بازگشته بود.  آخرین باری که او را دیدم من دختری ۱۱ ساله بودم و او ۱۴ سال داشت.  یعنی هنوز ۱۴ سالش را هم تمام نکرده بود.  قبل از…

    ادامه مطلب

  • آن شب یلدا (قسمت اوّل)

    آن شب یلدا (قسمت اوّل)

    خداوندا، نازنین حمایتگر، یکتا معشوقه می خواهم زنده بمانم. حالا با تمام وجود می خواهم که معجزه ات را به من نشان بدهی. هیچ گاه به این لحظه فکر نمی کردم که به بارگاه تو به خاطر این روی آورم تا مرا زنده نگاه داری. تو همیشه دعاهای من را بر آورده بودی و حالا…

    ادامه مطلب

  • دوست، عشق

    دوست، عشق

    ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ عاشق دیوانه ام! از خود ندارم خانه ای  عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای؟ عاشقت گشتم. گفتی که من دیوانه ام! عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ این را بدان هرکس با تو می خندد، دوست واقعی تو نیست. کسی که در ظاهر با تو دوست باشد ولی در…

    ادامه مطلب

  • سلام

    سلام

    با سلامی که از نهر صداقت سر چشمه می گیرد. سلامی که  از وفاداری دل نگران دوست  می گوید. با دسته گلی پر از گل های سرخ محبت، شبنم شفاف پاکی و با لرزش قلم حاکی از تپش قلبم، خوان گسترده مکنونات قلبی ام را بر تو هم ره و هم دل در این وادی…

    ادامه مطلب

  • تریلوژی، ورقی از روزهای خوش زندگی(قسمت دو)

    تریلوژی، ورقی از روزهای خوش زندگی(قسمت دو)

     شنبه سی دی  امروز با پدر برای انتخاب واحد به دانشکده رفتیم. از پلکان دانشکده که بالا می رفتم احساس می کردم همه مرا می نگرند و ورودم را تبریک می‌گویند با این تصور، به پشت سر نگریستم. اما جز سپیدی برف و تلألو نور خورشید بر آنها چیزی نیافتم. کسی نبود تا مرا نگاه…

    ادامه مطلب