• جيک جيک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟

    جيک جيک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟

    یکی بود، یکی نبود. یکی اومد و یکی رفت. روزی، روزگاری در جنگلی زیبا و قشنگ ، حیوانات با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند. از جمله این حیوانات بلبل شاد و سرخوشی بود که از صبح تا شب از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرید و آواز می خواند…

    ادامه مطلب

  • شنگول، منگول،حبه انگور(داستانهای عامیانه)

    شنگول، منگول،حبه انگور(داستانهای عامیانه)

    یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یکی اومد و یکی رفت. روزی،روزگاری  یه بُزی بود سه تا بچه داشت. یکی شنگول. یکی منگول و یکی هم حبه انگور. روزی از روزها مامان بزه به بچه هاش گفت: من می روم برای شما علف بیارم. مبادا شیطونی کنید. در را هم برای کسی باز نمی کنید. اگر…

    ادامه مطلب

  • نمکی( از داستانهای عامیانه)

    نمکی( از داستانهای عامیانه)

    یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یکی اومد و یکی رفت. روزی، روزگاری مرد و زنی بودند که هفت تا دختر داشتند. هفتمی که از همه خوشگلتر بود اسمش را گذاشته بود نمکی. آنها، در باغی و در خانه ی بسیار بزرگی که هشت در داشت زندگی می کردند .اگر یکی از درها بسته…

    ادامه مطلب

  • زندگی کردن من مردن تدریجی بود

    زندگی کردن من مردن تدریجی بود

    (فرخی یزدی) زندگی کردن من، مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم، عُمر حسابش کردم شب چو در بستم و مست از می‌ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم…

    ادامه مطلب

  • درد خودپرستی

    درد خودپرستی

    (حضرت حافظ) بامدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی…

    ادامه مطلب