نوشته: آرزو
وقتی ازمن خواستی به عنوان کسی که ادبیات خوانده مطلبی بنویسم، یک آن شرمنده شدم. من! من که اینقدر با علاقه به سراغ ادبیات رفته بودم، چه طور مشغله های زندگی اجازه نداد دیگر بنویسم؟ برای همین بهخود آمدم. رفتم به سُراغ دفترهای قدیمی ام که سالها گوشه کمد خاک می خورد. دلم لرزید. پیش خود گفتم زمانی می نوشتم!
حالا سعی ام را بر این می گذارم برایت بنویسم. این جَرقّه ای شد برای احترام به علایقم. چیزی که سال ها فراموش کرده بودم.
چرا ما زن ها فقط به عنوان یک زن و یک انسان نباشیم؟
دائم باید دخترِ پدر، خواهرِ برادر، همسرِ یک مرد و یا درنهایت مادرِ یک فرزند باشیم، و از همه چیز خودمان، دست بکشیم تا احساس کنیم وظایفمان را درست انجام داده ایم!
حالا، اما دلم می خواهد به عنوان یک زن، برای تو هم ریشه ای که با تو، خاک سُست زمین را به هم پیوند می زنیم تا محکم باشد، در برابرناملایمات زندگی بنویسم.
در کنارت بنویسم از دغدغه هایمان، از چگونه بهتر زیستنمان. هرچند جزیی و هرچند که در سرزمینمان، دستانمان به زنجیر ناعدالتی بسته شده باشد. گفتم ناعدالتی، که در این مقال نمی گنجد اما همگان بر این نابرابری ها واقفیم.
پس من می نویسم، هرچند که سهمم نصف مرد باشد. هرچند حقّ شروع زندگی مشترکم باید با اجازه پدر و خاتمه اش به دست همسر باشد. هرچند که مادر بودنم اولویتم باشد و زن بودنم نادیده گرفته شود. من می نویسم. با اینکه برای سفر هم اجازه ام در دستان مردی باشد که صلاحکارم را او می داند!
در این لحظه فقط از خدایم می خواهم به مردان سرزمینم شعور و آگاهی بیشتر عطا فرماید تا بتوانیم با هم بر این همه ناراستی فائق آییم. شاید جهانی بهتر برایمان ترسیم شود. برای شروع می نویسم:
من می نویسم. اما برای دانستن ،کشف کردن و رسیدن به آن جایی که حقمان است اما زیاده خواهی هم نیست!
من و تو فرشته هایی هستیم که به بهانه مادر بودن پاهایمان را در بهشتی خیالی فرو کرده اند تا مبادا به پرواز درآییم. پس نازنینم موهایت را در باد رها کن تا سطر سطرش خوانده شود و بدانند چه ظلمی بر تو رفته است!
به امید روزهای بهتر برای زنان سرزمینم.
آرزو
تو چی فکر می کنی؟