جنسیت در فلسفه هنر و زیبایی شناسی (قسمت سوم)

نوشته: شیلا شیدفر, فارغ التحصیل پژوهش هنر و فلسفه هنر. مقاله ارائه شده در کنفرانس ”International conference LEBCSR ”پاریس 

به طورکلی نظریات پیرامون تعریف هنر و زیبایی دو نوع است: یکی ذهنی یا درونی و دیگری عینی یا بیرونی. 

صاحبان نظریه‌های ذهنی معتقدند که زیبایی در عالم خارج وجود ندارد و نمی‌توان آن را با شاخصه‌های معینی تعریف نمود، بلکه زیبایی کیفیتی است که ذهن انسان به عنوان عکس‌العمل در مقابل محسوسات از خود بروز می‌دهد. «بندتو کروچه» فیلسوف و مورخ ایتالیایی زیبایی را فعالیتی روحی برای صاحـب حـس می‌داند نه صفت شـئ محسوس. از نظر معتقدین به نظریه‌های عینی، زیبایی از صفات عینی موجودات است که ذهن آن را با کمک قواعد و شاخص‌های معینی همانند دیگر قوانین طبیعی درک می‌نماید.

حول هر یک از دو نظریه مذکور، نظریاتی مطرح شده است، به ویژه در پیروی از مکتب عینی عقایدی همچون اصالت التذاذ یا برابری حس زیبایی با احساس لذت یا تعریف احساس زیبایی همانند تفریح و بازی یا به مثابه تظاهراتی از غریزه جنسی یا تصور خیالی از اشیاء در ذهن طرح شده است. یا نظریه معروف دیگری که ترکیبی از تعبیر ذهنی و عینی از هنر است، زیبایی را حاصل احساسی از «همدردی» انسان با اشیاء خارج از خود می‌داند، به این معنی که اثر زیبایی در اشیاء تنها از خاصیت واقعی آنها نشأت نگرفته، بلکه فرع آن‌ها می‌‌باشد و بر اساس اینکه فرد چه چیزی را به خاطر می‌آورد و چه احساسی را در خاطر برمی‌انگیزد، قابل تعریف است.

با توجه به آنچه در بالا آمد، اگر به یاد بیاوردید در نخستین بخش این کار تحقیقی، زمینه های تبعیض جنسیتی را بررسی کردیم . این که “جنس” و “جنسیت “چه تفاوتی با یکدیگر دارند و تبعیض جنسیتی در جامعه چگونه اتّفاق میافتد. و بعد گفته شد که جنسیت در طول تاریخ تنها مردانگی را لحاظ کرده است. به طور اجمالی در آن فصل به بررسی جایگاه زن در اندیشه های فلاسفه، از دوران یونان باستان تا آرای هگل پرداختیم تا نشان دهیم سنّت های فلسفی تعمداً زن را از گستره خود کنار گذاشته اند و سوژه برای آنان تنها سوژه مذکّر است.

در دومین بخش، جایگاه جنسیت در مناسبات اجتماعی و سیاسی و فلسفی و زیبایی شناسی فرانسه بیان شد. نخست تاریخ اعتراضات برابری جویانه در فرانسه به طور خلاصه بیان شد تا نحوه ی شکل گیری “فمینیسم فرانسوی” آشکار گردد. در شرح عوامل سازندهی این شاخه از فمینیسم، ویژگی های فلسفه فرانسوی و به دنبال آن آرای فلاسفه ای که در نیمه پایانی قرن گذشته در فرانسه در باب جنسیت داد سخن داده اند، بررسی شد. و در ادامه به تاریخچه و تحولات زیبایی شناسی پرداخته می شود.

مبانیفلسفیزیبایی‌شناسیفمینیسم

کلمه زیبا معرف خصوصیات و صفاتی خاص است که بر جنسیتِ هنرمند نیز دلالت می‌کند. نظریه‌پردازان فمینیست معتقدند بررسی و تحقیق در ریشه‌های باستانی فلسفه هنر، پرده از یک ساختار ارزشی مستحکم برمی‌دارد که از نظر جنسیتی مهم است.

واژه «هنر» مانند بسیاری از واژه‌ها که مربوط به پایگاه‌های مفهومی در سنت‌های فلسفی و عقلانی غرب است، ردّپایی در ادبیات کهن دارد.

واژه یونانی techne که معمولاً به «هنر» ترجمه می‌شود و معادل آن مهارت می‌‌باشد، در معنای گسترده‌ به مجموعه دستاوردهای بشر در طبیعت و اجزای آن اطلاق می‌گردد. انواع “techne” که شباهت زیادی به مفهوم جدید هنر دارد، از نوع تقلیدی و تأسی‌گرایانه هستند، به این معنا که نگاه به یک شیئی یا تشریح یک عقیده در یک روایت یا داستان نمایشی، باز تولید انسان از طبیعت است. برای مثال مجسّمه، تقلید شکل انسان، موسیقی، تقلید صداهای طبیعت و به طور خاصّ احساسات انسان، ادبیات، نمایشنامه و شعر حماسی تقلید وقایع طبیعی است.

 این باور که طبیعت هنر، تقلیدی ‌باشد، به شکل فراگیری قرن‌ها مورد قبول بوده و بیشتر مفسرین از جمله «ارسطو» از توانایی هنرمند تقلیدگرا در تصرّف زیبایی و مهارتهای موجود در زندگی و جهان ستایش کرده‌اند.

افلاطون و ارسطو دو موضوع عمده را در مبانی نظری هنر مطرح نمود‌ه‌اند: یکی هنر به مثابه منبع آموزش یا «راهنمای اخلاقی» و دیگری هنر به مثابه «بازنمایی» یا تقلید طبیعت یا واقعیت است. لذا قرن‌ها نقاشی‌هایی که موضوعات خود را با خط و رنگ و با دقتی غیرقابل تشخیص از شکل واقعی آنها در طبیعت، به نمایش می‌گذاشتند، مورد تحسین مورخان، فیلسوفان و متفکرین قرار می‌گرفت.

پایه دیدگاه سقراط در مورد جامعه آرمانی یا اتوپیا، نظریه اصالت طبیعت افلاطون در کتاب جمهوری است. در چنین جامعه‌ای اشکال مختلف هنر مانند نمایش، موسیقی، نقاشی و مجسمه‌سازی باید کنترل و مهار شود. براساس متافیزیک افلاطون، درجه واقعیت دنیای مجرد اشکال، بالاتر از مثال‌های آنها در جهان فیزیکی می‌باشد. لذا هر چه درک از اشکال بی‌واسطه‌تر صورت گیرد، تفکر انسان می‌تواند به حقیقت نزدیک‌تر شود.

هنرهایی مانند نقاشی فقط ظاهر اشیاء فیزیکی را تقلید ‌کرده و تقلید از هستی را جایگزین حقیقت می‌کند. هنرهایی مانند شعر تراژدیک، توجه انسان را به احساسات قوی همچون ترس معطوف می‌کند و پاکدامنی و تقوای انسان شجاع را سست می‌گرداند و در مقابل، او را خشنود و راضی می‌سازد. طبق تحلیل افلاطون از روح انسان، عناصر غیرعقلانی روح، نیروهای قدرتمندی هستند که می‌توانند ذهن را از درک عقلانی دور نمایند. لذا لذتی را که هنر تقلیدی ایجاد می‌کند، خطرآفرین است.

 به اعتقاد افلاطون جامعه‌ای که دارای حاکمیت مطلوب است، باید کنترل دقیقی بر هنر داشته باشد. لذا وی سیستمی با مضامین غیرمستقیم را پایه‌گذاری می‌کند که موضوع جنسیت در آن بسیار اهمیت دارد. شاهد این مطلب پویش مستمر فلسفی افلاطون برای رسیدن به دستاوردهای علمی است که می‌توان سلسله مراتبی از ارزش‌ها را در آن مشاهده نمود. از جمله آن‌که در نظرگاه وی جهان ابدی، مطلق و عقلانی برتر از صورِ ایده‌آل جهانِ فانی، خاصّ و مبتنی براحساسات موجودات فیزیکی است. در این سلسله مراتب، دوگانگی بین «ذهن» و «جسم» متناسب با عدم تقارن جنسیّتی است. این مفاهیم واقعی در ترکیب‌های دوتایی، نقطة انتقاد فیلسوفان فمینیست از سنت‌های فلسفی قرار گرفته است. «فکر ـ جسم، عمومی ـ خصوصی، عقل ـ عاطفه، شعورـ شهوت، مذکرـ مؤنث نه تنها زوج‌های به هم وابسته نیستند، بلکه مفاهیم مرتبه‌داری هستند که از نظر طبیعی قسمت اول بر قسمت دوّم برتری دارد.».(Gatens, ۱۹۹۲,)

در این مقایسه «کلیت» بر «جزئیت» و «خرد» بر«احساس» برتری دارد. زیرا برحسب تصور، این صفات دارای استعداد قابل اطمینان‌تری بوده و برتری آشکار «عینیت» نسبت به «ذهنیت» را مطرح می‌نمایند. مفاهیمی که دارای اهمیت پیچیده‌ای در زیباشناسی هستند؛ زیرا با چنین دوگانگی در مفاهیم، انواع لذّاتی که از تقلید برمی‌آیند، هیجان‌‌انگیز و شهوت‌آور بوده و بیشتر متوجه بدن است تا ذهن. به همین دلیل می‌توان در ارزیابی خاص افلاطون از هنرهای تقلیدی به جایگاه برتر عقلانیت و انتزاع، نسبت به احساس و جزئیت پی‌برد. در حالی‌که به طور صریح هیچ استنادی به آن نشده است، ولی جنسیت به نوعی در فرضیات این بحث حضور دارد. زیرا «مذکر» و «مؤنث» (بعضی اوقات با «نر» و «مادّه» آمیخته می‌شوند، در حالی‌که این واژه‌ها هم‌ردیف نیستند) زوج‌های مخالف هم هستند. 

در حالی‌که در فهرست کتاب جمهوری افلاطون هیچ مبحثی برای زنان وجود ندارد، وی در بطن فلسفه خود از مفاهیم جنسیتی بهره برده است. استنباط از چنین مفاهیمی، فرم‌ها و انواعی از هنرهای زیبا را شکل داده که کاملاً دارای گرایش جنسیتی است.

در مورد تاریخ و چگونگی ظهور و طبقه‌بندی «هنرهای زیبا»، متفکرین تاریخ هنر به توافق مشخصی دست نیافته‌اند. برخی مدعی هستند که چنین مفهومی از دوره رنسانس پدید آمده، در حالی‌که به اعتقاد دیگران تا پیش از قرن ۱۸ چنین طبقه‌بندی وجود نداشته است (Kristeller, ۱۹۵۲,). چرا که این ایده که هنر ذاتاً تقلیدی است، در این دوره قوی نبود و تدریجاً جای خود را به یک مفهوم احساسی و عاطفی از هنر به عنوان «حدیث نفس» داد.

 قرن هجدهم و بعد از آن زمانی است که طبق اصول مشترک و طرح تئوری‌هایی درباره نوع خاصّ لذّت حاصل از عینیت یافتن طبیعت در هنر، رشد قابل ملاحظه‌ای در ادبیاتِ هنر به وجود آمد و به موازات آن بحث «زیباشناسی» مطرح گردید.

تاریخچهزیبا‌شناسی

در فاصله بین دوره تمدن یونان تا قرن ۱۷ میلادی، زیبایی‌شناسی به معنی واقعی کلمه وجود نداشته است، زیرا هنر در آراء «سقراط» به عنوان فرآیندی انتزاعی، به صورت منفک و نامرتبط با مفاهیم دیگر فلسفی عنوان شده است. البته بارقه‌هایی از برخی نظریات فلسفی مؤثر از جمله فلسفه «دکارت» و «مالبرانش»، نظریه فلسفی «افلاطون» در زمینه شعر و توجیه نیروی خیال یا طرح فلسفه زیبایی «پلوتن» مبنی بر تجلی عالم معنا به صورت ناقص در طبیعت و به صورت شکل در ذهن هنرمند و طرح «نظریه اصالت تصور» بعد از کانت وجود داشته است. اما این نظریات به معنای وجود علم زیبایی‌شناسی نبوده است. کروچه در مقاله‌ای تحت عنوان «آغاز، دوره‌ها و مشخصات تاریخ زیبایی‌شناسی» می‌نویسد:

هم در مورد فلسفه هنر یا زیبایی‌شناسی، هم در مورد فن جدل، علت فقدان آن از عهد قدیم تا طلوع دوره جدید، وضع خاص فکر در دوره‌های باستانی و قرون میانه و رنسانس بوده است که گاه حول ماوراءالطبیعه و زمانی در این جهان و زمانی در جهان دیگر سیر می‌کرده است، به این ترتیب از یک‌سو علم طبیعیات و از سوی دیگر علم ماوراء طبیعت پیدا شده است…. 

در یک زمان هم حکمت طبیعی و هم حکمت الهی بوجود آمده. گاه این و گاه آن و گاه هر دو با هم رونق گرفته‌اند. امّا فلسفه مطابق طرز فکر آن زمان، هم سطح طبیعت بوده است. یعنی موضوعی از موضوع‌ها و شیئی از اشیاء بوده و همان‌طور که فلسفه شعر و هنر از بیان قواعد طبیعیات یعنی طبقه‌بندی‌های فنی دستور زبان و عروض و معانی و بیان و مانند آن تجاوز نمی‌کرده است، همان‌طور هم علم منطق از طبقه‌بندی صورت‌های خارجی و لفظی جلوتر نمی‌رفته و علم اخلاق هم تنها به طبقه‌بندی فضائل و وظایف اکتفا می‌کرده است. و ضمناً دوش به‌دوش این قواعد طبیعی و نظائر آن، یک فلسفه وجودی هم مطرح بوده که مبادی آن برتر از تجربه حسی بوده است.

هر چند دیانت مسیح بُعد معنوی حقیقت را تشدید کرده و لیکن در فلسفه علم، تمایل به شناخت مستقیم خدا وجود داشته و در فلسفه عمل، تمایل به اعراض از دنیا مطرح بوده است و بنابراین با وجود اینکه معتقدات عرفانی و مفاهیم اخلاقی اولیاء و رهبانان مسیحی عمیق و مثمرثمر بوده است، این حس از جهت دیگر خنثی شده است. زیرا یک بی‌علاقگی عمیق، درباره تظاهرات روحی که بستگی کامل به این عالم یعنی محسوسات و تأثرات نفسانی وجود دارد، داشته است.

 به این معنی که در مورد حکمت عملی توجهی به فلسفه زندگی سیاسی و اقتصادی نشده و در مورد حکمت نظری هم درست همان فلسفه شناخت محسوسات یا زیبایی‌شناسی مطمح نظر قرار نگرفته است، به طوری‌که اولی همچنان از نظر دور ماند تا پیدایش تفکر «ماکیاولی» و دومی هم به همین ترتیب تا ظهور فلسفه «ویکو». 

از اینجا پیدا است که فقدان زیباشناسی در دوره پیش از قرن هفدهم معلول پیش‌آمدها و عوارض نبوده. بلکه کاملاً با چگونگی فکر و زندگانی آن دوره متجانس بوده است.

در دوره معاصر سرمنشأ نظریه زیبایی شناسی را باید پس از مشرب فکری هگل در غرب جستجو نمود. او زیبایی را تابش مطلق یا مثال از پس حجاب جهان محسوسات دانسته و معتقد است: تنها هنر است که به راستی زیباست زیرا آفریده روح است.

به نظر می‌رسد ظهور جهان‌بینی‌ها و گرایشات فلسفی در دوره‌های مختلف موضوعات متناسب خود را تولید ‌نماید. به این معنا که وقتی مبانی اصالت عقل حاکمیت داشته باشد عقل، معیار شناخت و معیار مسئولیت اخلاقی قرار می‌گیرد و هنگامی که مبانی اصالت روح حاکمیت یابد، انگیزه، معیار شناخت خواهد شد و به موضوعات خاصی از جمله عاطفه، زیبایی و هنر پرداخته می‌شود.

امروزه با توجه به تعدد و تشتت جریانات و آراء فکری، برداشت‌ها و نظریات متفاوتی در این حوزه بر پایه پایگاه و مفروضات اولیه هر فلسفه بیان می‌گردد که در جای خود باید بررسی و نقد شود.

تحولات زیبایی‌شناسی بارویکرد فمینیستی

«زیبایی‌شناسی فمینیستی» نمی‌تواند مقولاتی را که در بردارنده انواع اخلاقیات و نظریه‌‌های علم و تئوری هنر باشند، طبقه‌بندی ‌کند. بلکه زیبایی‌شناسی فمینیستی به معنای شناخت چشم‌انداز‌هایی است که سؤالات مشخصی را در مورد نظریه‌های فلسفی و مفروضات آنها در طبقه‌بندی‌های زیباشناسی و هنر مطرح می‌کند.

به اعتقاد فمینیست‌ها زبان نظری و فراگیر فلسفه، در تمام حوزه‌‌ها، نشانه جنسیت را در چهارچوب مفهومی اوّلیه خود دارد که لازم است تا نظریه‌پردازان هنر و زیبایی‌شناسی سؤالات مربوط به راه های تأثیرگذاری جنسیت بر شکل‌گیری عقاید، ارزش هنر، هنرمند و زیبایی‌شناسی را مطرح ‌نمایند. گرایشات مختلف فمینیسم در زمینه زیباشناسی دارای محوری مشترک مبتنی براین رویکرد است که هنر انعکاس دهنده شکل اجتماعی جنسیت و هویت است و آن را ابدی می‌کند. لذا فمینیست‌ها سعی دارند تا تئوری‌های خود را با تأثیرات فرهنگی که قدرت اعمال در حوزه فراتر از ذهن دارند، هماهنگ سازند.

زیباشناسی از بسیاری حوزه‌های دیگر فلسفی، بین رشته‌ای‌تراست. چرا که این رشته با آثار هنری و بازخوردهای نقادانه همراه است. چشم اندازهای فمینیستی در زیباشناسی نه تنها به وسیله فلاسفه که به وسیله مورخین هنری، موسیقی‌دانان و نظریه‌پردازان ادبیات، فیلم و نمایش نیز موضوعیّت یافته است.

عکس از نازی

یافته‌های تحقیقات فمینیستی در سال‌های اخیر بر حوزه هنر تأثیراتی همچون تجزیه و تحلیل چهارچوب‌های مفهومی ـ تاریخی حاکم بر زیباشناسی و فلسفه هنر مانند خلاقیت، نبوغ، ماندگاری و همچنین تفسیر انتقادی از هنر و فرهنگ عمومی را برجای گذارده و موجب شده است تا گرایش تعداد قابل توجهی از هنرمندان زن و مرد، برای خلق آثاری در جهت توسعه نظریه‌های فلسفی فمینیسم تغییر کند. 

زیباشناسی فمینیستی همچنین پرسش‌ها و انتقاداتی را به مبانی ارزشی فلسفی وارد نموده است. از جمله در مفاهیمی که اغلب به طور مستقیم مفهوم مذکر و مؤنث ندارند، ولی سلسله مراتب آنها ملهَم از پیچیدگی جنـسّیتی‌است؛ هر چند علیرغم تحقیقات فراوان در این زمینه، هنوز منزلت و جایگاه زن در حوزه هنر و زیبایی به عنوان «هنرمند» و «سوژه هنری»، تعریف مقنن و واضحی ندارد.

چشم‌اندازهای فمینیستی در زیباشناسی، اوّلین بار در دهه ۱۹۷۰ و از ترکیب عمل‌گرایی سیاسی در هنر معاصر و انتقاد به سنّت‌های تاریخی فلسفه و هنر آغاز شد. دیدگاه فمینیسم و پست‌مدرنیسم به موازات بحث‌های پست مدرنیزم(پسا تجدّدگرائی) درباره فرهنگ و اجتماع در بسیاری رشته‌های علوم اجتماعی و علوم انسانی به ارزیابی میراث فلسفی غرب و چالش‌های حاصل از آن در دنیای هنر پرداخت و باعث گردید بسیاری از جریان‌های هنری معاصر از طریق پالایش و شفاف‌سازی نظریه‌ها و ارزش‌های سنتّی قابل فهم و پردازش شود.

انتقادات فمینیستی که در حوزه فلسفه هنر، بیشتر در حیطه هنرهای متعالی یا هنرهای زیبا، به عنوان آثاری که ارزش ماندگار دارند و محصول استعداد و قریحه فرد است، در چند محور پیگیری شده است:

  • انتقاد از هنری که عمدتاً برای لذت زیباشناسی خلق شده است، مانند نقاشی، موسیقی، ادبیات و پیکرتراشی که عاری از توجه به بهره‌برداری عموم مردم است.
  • انتقاد از عدم توجه به نبوغ هنرمند که از مفاهیم نزدیک‌ و مرتبط با هنرهای زیبا می‌باشد. این امر موجب شده است تا کارهای هنری با نگاه تک بُعدی خالق آن (هنرمند) ارزیابی شود.

لذا نظریه‌پردازان فمینیسم با توجه به دو محور مذکور، این سؤال اساسی را مطرح می‌نمایند که چرا هنرمندان بزرگ زن وجود نداشته‌اند؟!


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها