به نام اویی که قلبها را آفرید تا دوست بدارند همه چیز و همه کس را و دوست را.
دوست دنیای من است. دنیایی پر از امید ها و انسانیت ها. دنیایی پر از وفا، ایثار و گذشت. دنیایی خالی از عهدشکنی ها، خالی از نفرت ها، دنیایی عاری از ناامیدی ها و بی میلی ها.
دوست، دستی است که می نوازد. دستی که میپیوندد رشته های پیوند را.
دوست، یاری است از دیار اندیشهها. یاری از دیار روشنایی ها. از دیار ماندن ها و زمزمه کردن خوبیها.
بهترین دوست من چه کسی است؟
از آن زمان که فهمیدم کیستم و برای چه زندگی می کنم، هدف مشخصی را برای خود تعیین کردم. به هر سو می رفتم فردی را بیابم تا بتواند در راه یابی به اهدافم یاریم دهد. بتوانم خلأهای وجودش را پر کنم. بتوانیم در غم هاغمخوار یکدیگر و در شادی ها شریک باشیم و با یکدیگر بر زشتی ها و پلیدی ها غالب شویم. بر صورت اخمو و درهم رفته زندگی لبخند بزنیم. راز دل یکدیگر باشیم و سعی کنیم از هزاران راه پر فراز و نشیب و پرخطر زندگی، ساده ترین و در عین حال برترین را برگزینیم. در راهی رویم که بر سر آن بلبلان نغمه خوان قریب چهچهه میزنند. با خود پیمان بستم اگر بیابَمش و تا آن روز که کبوتر وحشی وجودم آزاد نگشته همراهش باشم. رازدار و محرم دردهایش. از آن اَوان تا به حال گشته ام. اما هرچه بیشتر تلاش کردهام کمترین توفیق را یافته ام. دوستان زیادی مانند زهره در پیشانی عالمم درخشیده اند. یکی را ماه جهانتاب اندیشیدم. دیگری را بهرام، آن یکی را دختر خورشید. در دنیا، انسانها به هزاران شکل در میآیند. بعضی در قالب دوست صمیمی زهرآلودترین خنجرهای نابودی را بر پشتم نهاده اند. و چه بسا افرادی دیگر حتی سایه مرا با تیر خشم و نفرت و حسادت می زدند و می زنند! نمی دانم وجودم چگونه است و یا چه روحیاتی دارم که هرگاه دوستی را با آن دیگری آشنا می کنم، آن لحظات، لحظات تولد پیوند ایشان و پایان عمر عشق و دوستی من و آنان بوده است و بدین گونه است که همه را از کف داده ام جز یکی و او…..
در گلشن هستی تنها همراهم است. همدلم، رازدار صمیمی ام. یکتا فهمیده دنیا برایم. بدون او دنیای سرسبز امیدم می پژمرد. او در گلستان حیاتم چون غنچه گل با لب پر خنده، گلبرگ آرزو هایم را می پروراند. با سخنانش که چون نغمه رود آرام بخشی است، التیام می دهد دردهایم را. با شعله های فروزان عشق به وفایش، وفاداری های مرا مغلوب می نماید. با مهربانی هایش مرا شرمنده خویش می کند و وادارم می نماید همیشه غم بی مهربانی های زمانه و به ظاهر دوستان مرا نسوزاند. هیچ گاه عهد و پیمان او با من سست نشده است. او عهد و آرمان هایش را بامن فراموش نمی کند و با این اعمالش نامش را و حتی نیمی از وجودش را در گوشه ای از قلبم جایگزین نموده است. هرگز نمیتوانم او را فراموش کنم. هرچه در کتاب ها و دفاتر لغت جستجو کردهام نتوانسته ام نامی زیباتر از آنچه که دارد وصدایش می کنم، برایش برگزینم. حال که نمیدانم او را چگونه معرفی کنم از شما میخواهم برایش نامی پیدا کنید.
من او را مامان صدا می کنم.
تو چی فکر می کنی؟