نام های پسرانه اصیل پارسی به همراه معنی (ه)

هارپاک: (هارپاگ، هارپاگوس) (تاریخی و کهن) نام وزیر و خویشاوند آستیاژ (آستیاک) آخرین پادشاه ماد، که از طرف آستیاک مأمور کشتن کوروش شد.

هامان: (پارسی، عبری، یونانی) (تاریخی و کهن، مذهبی) مشهور، نام وزیر اخشویروش [خشیارشا که او را با اردشیر مخلوط کرده اند] بود که بر مردخای یهودی غضبناک شد، [زیرا که وی را تعظیم ننموده بود] بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر کند که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند، اما اِستراین فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند.

هامرز: به زبان پهلوی امر به برخاستن است ، یعنی برخیز. نام سردار ساسانی، (اَعلام) از سرداران دوره ی ساسانی است، که از سرانِ سپاهِ انوشیروان و پرویز پسر هرمز ساسانی بوده است، هامِرز فرمانده ی سپاه ایران در جنگ ذوقار [محلی بین واسط و کوفه] بود که بین قبیله ی بنی شیبان و سپاهیان خسروپرویز درگرفت و به شکست سپاهیان تحت فرماندهی هامرز انجامید و خود او نیز کشته شد.

معنی نام ها اقتباس از دیکشنری آنلاین آبادیس
می باشد.

هامون: زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه‌ای در سیستان، بادیه، بایر، بیابان، نامسکون، وادی، بر، خشکی، جلگه، دشت، مسطح، هموار، کره زمین

هامین: (پهلوی، اوستایی) تابستان در اوستا، ابن سینا درقانون هامین را معادل پنج استار وبیست درهم اوبو (ابولو) و چهار آورده

هَخامنش: دوست منش، دوست کردار، کسی که دارای کردار و اندیشه نیک است، (اَعلام) هخامنش: [حدود پیش از میلاد] سردودمان سلسله هخامنشی، نیای کوروش بزرگ و رهبر قوم پارس، (در اعلام) مرکب از هخا (دوست و یار) + منش (فهم و شعور)

هُرمز: هرمزد، اهورامزدا، پسر بهرام گورـ مهتر پسر انوشیروان(یکی از پادشاهان ساسانی)ـ که پدر او را به جانشینی برگزید. کنده کار کتیبه کعبه زرتشت نام دیگر سیاره مشتری، نام روز اول از هرماه خورشیدی، (اوستایی) (= ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد)، روز پنج شنبه، هرمز در اوستایی نیز به معنی آفریننده ی نیکی بکار رفته در مقابل اهریمن که معنی آفریننده ی بدی داشته، نام پنج تن از شاهان ساسانی، هرمز اول: که از زمانی حمایت کرد، هرمز دوم: پسر نرسی و پدر شاپور ذوالاکتاب، که در جنگ با مهاجمان عرب کشته شد، هرمز سوم: در جنگ با برادرش پیروز کشته شد، هرمز چهارم: که در زمان او بهرام چوبین ترکان را شکست داد، هرمز بر اثر توطئه ی خسرو پرویز زندانی و کور شد، هرمز پنجم: به دست یکی از محافظانش کشته شد. جزیره پارسی در خلیج فارس، نام تنگه ای میان خلیج فارس و دریای عمان، نام شهری در جزیره ی هرمز در شهرستان قشم، در استان هرمزگان،) نام شهر باستانی ایران در محل کنونی شهر میناب، که پس از مهاجرت مردم آن به جزیره ی هرمز، رو به ویرانی نهاد.

هرمزدیار: یار خدا

هُژَبر: شیر، دلاور. (به مجاز) پهلوان، مرد دلاور

هَژیر: ( تاریخی و کهن) خوب و پسندیده، از پهلوانان دوره کیانی پسر گودرز، چابک و چالاک

همایون: خجسته، مبارک، فرخنده، یکی از هفت دستگاه موسیقی پارسی، نام پهلوان پارسی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی، دومین شاه سلسله ی تیموریان هند که بر اثر شورش داخلی به ایران گریخت و مدتی در دربار شاه تهماسب بود، تا دوباره به کشورش بازگشت و قدرت را در دست گرفت.

هوبَر: دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی

هوپاد: نیک سرشت، (هو = خوب، پاد = نگهبان) نگهبان خوب

هوتَخش: (پهلوی، کردی) صنعتگر.صنعت گر، پیشه ور

هوتن: یکی از هم پیمانان داریوش بزرگ هخامنشی هنگام حمله به مغان، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی، نیک اندام، (به مجاز) تندرست و خوش قد و بالا، (هو = خوب، تن)، خوب تن، (در پهلوی) به معنی خوب تنیده، خوب کشیده، برکشیده،

هوراد: جوانمرد و با خدا، مرد نیک، مرد خدا (راد=مرد هو= خدا)

هورفَر: دارای فر و شکوه مانند خورشید، دارای شأن و شکوه و شوکت فراوان، (هور = خورشید، فر=شأن و شکوه و شوکت)، آن که دارای شأن و شکوه و شوکت خورشید و آفتاب گونه است

هودین: دین خوب، آئین نیک، (هو = خوب، دین) دارای مرام و آیین نیک

هوشنگ: آگاه، خردمند، کسی که خانه های خوب فراهم می کند، دومین شاه پیشدادی، پسر سیامک که یافتن آتش، برپا کردن جشن سده و استخراج آهن را یادگار او می دانند.

هوفر: فرّ و شأن و شکوه نیک، (هو = خوب، فر = شأن و شکوه و شوکت)

هوم: درختی است شبیه به درخت گز و گره های آن نزدیک به هم باشدو پارسیان زردشتی در وقت زمزمه در دست گیرند. گیاهی است با ساقه باریک شبیه به یاسمین، از جنس ارغوان زرد، بعضی بخور مریم دانسته اند و دیگری گفته که گلی است که آن را جعفری خوانند. نام مردی است از آل فریدون که در کوهی عبادت میکرد. چون افراسیاب از کیخسرو مغلوب شد، روی پنهان کرده فرار گزید، در اراضی ترکستان و اقصای بلاد تاتار پنهان میزیست ،تا به کوهسار ارمن و بردع درافتاد. شب به غاری خزید و از غایت محرومی از مال و دولت ناله میکشید. هوم که در آن حوالی بود به هوای ناله وی بر سر وی رفت و دانست که افراسیاب است که از بیم سپاه کیخسرو در زوایای جبل و شعاب قلل متواری است. با وی درآویخت و به حکم تقدیر بر وی غلبه یافت و او را بگرفت و ببست و سرانجام به دست کیخسرو کشته شد. (برهان) (آنندراج)

هومان: (تاریخی و کهن) هومن، دارنده ی روح خوب و نیک اندیش، از شخصیت های شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران و از سپهسالاران افراسیاب تورانی

هومن: دارنده ی روح خوب و نیک اندیش، (هو = خوب، من/ مان = اندیشه و روح)، (اَعلام) نام پسر ویسه و برادران و یکی از سرداران افراسیاب

هونام: خوشنام، نیک نام

هویدا: روشن، آشکار، نمایان

هیراد: خوش رو، خنده رو، (دساتیر)، خود را به مردم تازه روی و خوشحال وانمود کردن، بشیر

هیر: درگویش زبان لری پلدختری به معنای یاد و خاطر و هوش و حافظه

هیرا: نام لری مشترک میان دختر و پسر به معنای یاد و خاطر 

هیرسا: نام لری مشترک میان دختر و پسر به معنای مانند خاطره خوب، زیبا

هیربد: (فارسی، اوستایی) آموزگار، معلم، شاگرد، آموزنده، پیشوای دینی در دین زرتشتی، رئیس آتشکده، (اَعلام) نام دانایی پاکدل که کلید دار سراپرده کیکاووس پادشاه کیانی بود.

هیرسا: پارسا، پرهیزگار، پرهیزگاری که در مدت حیات با وجود قوت و قدرت با زنان نیامیزد

هیرمان: (لری لکی) به یادماندنی، در یاد وخاطر مانده و فراموش نشدنی. 


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها