کارن: شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر، جنگجو، (= قارِن)، نام سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم (گودرز) قیام کرد.
کامبوزیا: کمبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی
کامبیز: نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی، صورت دیگری از کمبوجیه که در زبان فرانسه کامبیز شده و مجدداً وارد فارسی شده است
کامجو: جوینده کام، کسی که در پی آرزوها و خواسته هایش است، آن که به دنبال عیش و خوشی است.
کامدین: خواسته دین، اسم یکی از دانایان دین زردشت
کامران: کامیاب، نیک بخت، خوش گذران، آن که در هر کاری موفق است، خجسته، مبارک، مسلط، چیره، (در حالت قیدی) با کامروایی و موفقیت، کامران به معنی: مرفه در زبان فارسی و موفق در زبان اردو است
کامکار: کامروا، کامران
کاموس: از شخصیت های شاهنامه، نام پهلوان کوشانی در سپاه افراسیاب تورانی، (اَعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود.
کامیاب: آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز، موفق، آن که به خواست و آرزویش رسیده باشد، پیروز، عاقبت بخیر، موفق، کامیاب، نیک انجام
کامیار: کامیاب، کامروا
کاوه: نام شخصیتِ اساطیری شاهنامه و آهنگری پارسی که روزبانان ضحاک هفده پسر او را کشته و قصد داشتند آخرین فرزند او را نیز قربانی ماران دوش ضحاک سازند، کاوه دادخواهان به مجلس ضحاک در آمد و خروشید او با قیام خود مردم را گرد آورد تا به نزد فریدون رفتند و او را به شاهی برگزیدند، گاودرفش [یعنی علم ورایت گاو]، کاوه دادخواهان به مجلس ضحاک در آمد و خورشید و، نام آهنگری پارسی در زمان ضحاک و برپادارنده پرچم ایران (درفش کاویانی) و رهبر قیام علیه ضحاک ماردوش
کاووس: از شخصیت های شاهنامه، نام پسر کیقباد پادشاه کیانی، به معنی پادشاه توانا نیز آمده است
کاویان: پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است، کاویانی، منسوب به کاوه (شخصیت اساطیری شاهنامه)
کرتیر: یکی از موبدان زردشتی که در زمان جانشینان شاپور اول در قتل مانی و برانداختن مانویان شرکت داشته است. از زمان مرگ شاپور اول عکس العمل شدیدی از طرف روحانیون مزدایی مخصوصا مغان شمال ایران که ریاست آنان بعهده کرتیر بود ایجاد گردید. در سه کتیبه طویل که روی صخره ها و ابنیه فارس حک شده کرتیر افتخار میکند که مسیحیان مانویان و برهمنان را مورد اذیت و آزار قرار داده است. اما چون کرتیر در گذشت، نرسی پسر شاپور اول بر تخت جلوس کرد و وضع تغییر یافت.
کسرا: کسری، معرب از فارسی، عربی شده اسم فارسی خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد، این کلمه با کلمه کسری هم تلفظ هست ولی هم معنی نیست کسری به معنی طاق قوس و شکسته هست که ریشه کاملا عربی دارد
کمبوجیه:(کمبوجیه) نام چند تن از امیران و پادشاهان سلسله هخامنشی. کمبوجیه اول از اجداد کورش (کبیر) بود و در پارس امارت داشت. یا کمبوجیه دوم. پدر کورش کبیر. وی معاصر با آستیاگس آخرین پادشاه ماد (قرن ۶ ق.م) و فرمانروای پارس و خراج گزار دولت ماد بود و زنش ماندانا دختر آستیاگس بود. کمبوجیه سوم. پسر کورش کبیر دومین پادشاه هخامنشی (جل. ۵۲۹ – ف. ۵۲۲ ق م.) وی حکومت خوارزم و باختر و پارت و کرمان را داشت. از آنجا که مردم بر دیارا دوست میداشتند کمبوجیه بر او حسد برده قبل از عزیمت خود بمصر در نهان او را کشت و موافق مفاد کتیبه بیستون (ستون یک بند دهم – یازدهم) بر دیا قبل از عزیمت خود بمصر کشته شد. باید دانست که این ماجرا در پنهانی رخ داد و جز سه تن از محارم شاه کس دیگری از آن با خبر نگردید. کمبوجیه سه سال پس از مرگ پدر بمطیع کردن ایالات پرداخت و در سال ۵۲۶ ق م. عازم تسخیر مصر شد. لشکریان کمبوجیه از غزه (در ساحل دریای مغرب) داخل کویر شدند و در مدت سه روز آنرا با کمک اعراب طی کردند. مقارن این احوال آمازیس فرعون مصر که مرد مدبر و فعالی بود فوت کرد و پسامتیک (فسمتیخ) سوم جانشین او شد. سپاهیان ایران از کویر گذشته به [پلوزیوم ] – که بر مصب اول شعبه نیل از طرف مشرق واقع بود – رسیدند و با سپاهیان مصر در نبرد شدند و آنانرا بسختی در هم شکستند. کمبوجیه در ۵۲۲ ق م. از مصر بطرف ایران رهسپار شد و در شام شنید که مغی از اهل ماد خود را [ بردیا ] – پسر کورش و برادر کمبوجیه – خوانده و بتخت سلطنت نشسته است و مردم هم بجانب او رفته اند. کمبوجیه که میدانست بردیا را کشته و این شخص به دروغ خود را برادر وی معرفی کرده در وضع ناهنجاری قرار گرفت چون بهیچوجه نمیتوانست این مطالب را اظهار کند در حال تاثر در شام زخمی بخود زد و بر اثر آن در گذشت ولی قبل از مرگ راز خود را بخواص پارس – که در سفر مصر همراه او بودند – آشکار کرد.
کورنگ: نام پسر گرشاسپ از پادشاهان پیشدادی، نام پادشاه زابلستان و پدر زن جمشید پیشدادی
کوروس: کوروش، اسم سه تن از پادشاهان هخامنشی
کوروش: نام بنیان گذار سلسلۀ هخامنشی، خورشید، به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از کلمه ی «کورو» به معنی خور یا خورشید، به نقل از بعضی منابع از ریشه ی بابلی به معنی چوپان، نام سه تن از شاهان ایران از سلسله ی هخامنشی کوروش اول: شاه ایلام [ پیش از میلاد]، نیای کوروش بزرگ، که پس از تسخیر سرزمینش به وسیله ی آشور بانیپال، خراجگزار وی شد [ پیش از میلاد]، کوروش بزرگ و بنیانگذار شاهنشاهی ایران، او آخرین شاه ماد را برانداخت [ پیش از میلاد] ولیدی [ پیش از میلاد] و بابل [ پیش از میلاد] را تسخیر کرد. کوروش کوچک: پسر داریوش دوم، مدعی برادر خود اردشیر دوم در جانشینی پدر، در سال پیش از میلاد به یاری مزدوران یونانی روانه ی جنگ با اردشیر شد، ولی از او شکست خورد و کشته شد، (در اعلام) نام سر دودمان سلسله ی هخامنشیان (کوروش کبیر)، (در اعلام) نام کوروش دوم (کوچک) پسر داریوش دوم، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایران که تخت جمشید را بنا نهاد.
کوشا: پرتلاش، کوشیدن، آن که بسیار تلاش و کوشش می کند، ساعی، تلاشگر
کوشان: کوشا، تلاش گر، از کوش (کوشیدن)، ان (پسوند صفت فاعلی))، (اَعلام) نام قوم و سرزمینی، (از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی))، به علاوه کوشان نام قوم و سرزمینی است، ساعی تلاشگر
کوشیار: داده ی فرشته، (گوشیار)، [از گوش (نام فرشته)، یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده) ]، روی هم به معنی داده ی فرشته، [گونه ی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی «نگهبان چهار پایان» معنی شده است]، (اَعلام) کوشیار گیلانی [قرن و هجری] ریاضیدان و اخترشناس پارسی، از مردم گیلان، مؤلف زیج جامع، کتاب اسطرلاب، الابعاد والاجرام، فی اصول حساب الهند، [از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل ‘ داد ‘ به معنی داده) ]، روی هم به معنی داده فرشته، (در اعلام) نام ابوالحسن کیا گوشیار بن لبان باشهری گیلانی منجم بزرگ، نام داوری پارسی در سپاه کیخسرو و در هنگام نبرد با افراسیاب، ]گونه ی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی ‘ نگهبان چهار پایان ‘ معنی شده است. نام یکی از سرداران تبری، از شخصیت های شاهنامه، نام دلاوری پارسی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
کوهیار: استوار و پابرجا، از دلاوران پارسی نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان، (در شاهنامه) از دلاوران پارسی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب شرکت داشت، [بنابر بعضی از نسخه های شاهنامه «کوشیار» به جای «کوهیار» آمده است]، کوه نشین
کیا: بزرگ، صاحب، پادشاه
کیاراد: پادشاه جوانمرد
کیارخ: کیاچهر، آن که دارای چهره و صورتی شاهانه است
کیارش: پادشاه و شهریار دلیر، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی، از شخصیت های شاهنامه، (از کی، آرش)، در اوستا «kavi arshan» به معنی کی و شهریار دلیر.
کیاشا: شاه شاهان
کیافر: بزرگ باشکوه
کیان: پادشاهان، بزرگان، سروران، (به مجاز) سروران و بزرگان، کی ها، هرکدام از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا، پادشاهان و سلاطین، نام شهرستانی در شهرکرد، در استان چهارمحال و بختیاری، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران، جمع کی، پادشاه
کیانزاد: شاه زاده
کیانمهر: محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه، (کیان، مهر = محبت، دوستی و خورشید)، خورشید پادشاهان و بزرگان، (به مجاز) آن که در میان پادشاهان، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد، مرکب از کیان به معنای سرزمین یا جمع کی به معنی شاه و مهر به معنی محبت یا خورشید محبت بزرگوارانه، دوستی شاهانه، سرآمد پادشاهان، آنکه در میان سایر فرمانفرمایان موقعیت ویژه ای دارد، آنکه در تمام سرزمین برجسته است
کیانوش: از شخصیت های شاهنامه، بزرگ جاودان، بزرگ جاویدان، [از واژه ی اوستایی «کوئی» = بزرگ، گرامی، اَنوش = بی مرگ]، (اَعلام) نام برادر فریدون، از واژه اوستایی ‘ کوئی’ = بزرگ، گرامی + اَنوش = بی مرگ، (در اعلام) نیز نام برادر فریدون، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی.
کیزاد: زاده پادشاه
کیقباد: پادشاه محبوب و سرور گرامی، به معنی «کی محبوب و سرور گرامی»، (= قباد) (در شاهنامه) نخستین شاه از سلسله ی کیانیان و از تبار فریدون، که در البرز کوه به سر می برد، زال پس از مرگ گرشاسپ، رستم را به جستجوی او فرستاد و او را به پادشاهی خواند، او صد سال پادشاهی کرد و پایتختش شهر استخر بود. کیقباد نام سه تن از شاهان سلجوقی روم، علاءالدین کیقباد اول: شاه [، قمری]، که به وسیله پسرش مسموم شد و درگذشت، علاءالدین کیقباد دوم: که چون خردسال بود، برادرانش با او در سلطنت سهیم شدند، هنگامی که عازم دربار ایلخان مغول بود، در راه کشته شد، علاءالدین کیقباد سوم: که سلطنت میان او و عمویش مرتب دست به دست می شد.
کیکاووس: (کاووس) دارای منبع فراوان، نام دومین پادشاه کیانی، پسر کیقباد، نام دو تن از شاهان سلجوقی روم، عزّالدین کیکاووس اول و عزّالدین کیکاووس دوم که با برادرانش قلج ارسلان چهارم و کیقباد دوم در سلطنت شریک بود، پس از حمله ی مغول به بیزانس گریخت و پایان عمر را در آوارگی گذراند. و نیز نام چند تن از مشاهیر تاریخ، پادشاه عادل و اصیل، پدر سیاوش و پدر بزرگ شاه کیخسرو کیانی
کیهان: جهان، دنیا، مجموعه سیارات منظومه خورشیدی، گیهان، عالم، گیتی، مجموعه ی همه اشیا و پدیده های موجود در هستی، آسمان
کیوان: زحل، پادشاه گیتی، محافظ و نگهبان شاه، ، ستاره زحل، نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور پادشاه ساسانی
کیومرث: زنده فانی، زنده ی گویا، (= گیومرت)، [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی است و جزء دوم «مرتن» صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم، چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیده اند، (از پاورقی برهان ـ چ معین) ]، معنی کیومرث در تاریخ بلعمی «زنده ی گویا» آمده است. نخستین فرمانروای جهان بنا به روایت شاهنامه، نام اولین پادشاه پیشدادی (در اوستا) نخستین انسان، از نطفه ی او که بر زمین ریخت، مَشیه و مَشیانه به صورت مرد و زن پدید آمدند، جزء اول ‘ گیو ‘ و ‘ گیه ‘ به معنی جان و زندگی است و جزء دوم ‘مرتن ‘صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم (چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیده اند) (از پاورقی برهان ـ چ معین) معنی کیومرث در تاریخ بلعمی ‘ زنده ی گویا ‘ آمده است.
تو چی فکر می کنی؟