نام های پسرانه اصیل پارسی به همراه معنی (م)

مازیار: صاحب کوهستان، (ماه ایزدیار، مازدیار)، صاحبِ کوه ماز، پسر ونداد هرمز از فرزندان سوخرای بزرگ، وی از جانب مأمون حاکم طبرستان، رویان و دماوند شد و در اندک مدتی سراسر طبرستان را به تصرف درآورد وی به دستیاری افشین از فرمان خلیفه سرپیچید و با بابک خرمدین پیمان بست، ولی کوهیار برادر وی به امید اینکه خود بر طبرستان حکومت کند وسایل دستگیری مازیار را به دست عمال خلیفه فراهم ساخت. مازیار در بغداد به قتل رسید.

ماکان: (فارسی، عربی) (تاریخی و کهن) شجاع، نام پسر کاکی از سران دیالمه(مازندران در قرن چهارم) که در آغاز نزد ابوالحسین ناصر در گرگان بسر می برد و از سران با نفوذ او بود و مدتی از جانب وی بر «تمیشه» حکومت می کرد

مانا: (دختر، پسر) ماندنی، پایدار. (در پهلوی) مانند بودن، باقی، پایا، پایدار، جاوید، ماندنی ، شبیه، مثل، همانند، مانند، ماننده، ظاهر

مانوش: (کردی) (تاریخی و کهن) نام کوهی است که منوچهر در آن کوه متولد شد و آن را مانوشان هم می گویند، نام پسر کی پشین و پدربزرگ لهراسب

مانی: (تاریخی و کهن) اندیشمند، نام بنیانگذار آیین مانوی، وی پسر «فاتک» بود و در ایام جوانی به آموختن علوم و حکمت و غور و مطالعه در ادیان زرتشتی و عیسوی و سایر دین های زمان خویش پرداخت و ادعای پیامبری کرد و آئین خود را آشکار ساخت، آموزه های خود را در کتابی به نام شاپورگان نوشت و به نزد شاپور اول ساسانی برد و مورد پذیرش او قرار گرفت، ولی بعداً شاپور او را تبعید کرد و مانی به هند، تبت و چین رفت، در زمان هرمز به ایران بازگشت و مورد پذیرش شاه قرار گرفت و به انتشار آیین خود پرداخت، ولی بهرام اول جانشین هرمز او را دستگیر و محاکمه کرده و کشت، از کتابهای دیگر مانی ارژنگ بوده است. نام پیکر نگار نامی در دوران شاپور

ماهان: (تاریخی و کهن) منسوب به ماه، روشن و زیبا همچون ماه، نام یکی از شهرهای استان کرمان، نام دشت بزرگی در مغربِ تبریز

ماهر: زبر دست

ماهور: ( دختر، پسر) پستی و بلندی، کوه پایه، تپه، تپه زار، تپه های به هم پیوسته ی دامنه کوه، نام یکی از هفت دستگاه موسیقی پارسی، دارای ویژگی و صفت ماه، (به مجاز) زیبا رو

ماهوار: از گوشه‌های موسیقی، همچون ماه، مانند ماه زیبا. 

ماونداد: (اوستایی، پهلوی) آفریده شده ایزد ماه، آزادیخواه، نام یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان

مزدا: دانای بزرگ، اهورامزدا، خدا

مزدک: (مژدک) نام پسر بامداد در دوران ساسانی که از استخر فارس بود و آیین «دریست دین» را که قبلاً توسط زردشت بونده (بوندس) پسر خرگان پی افکنده شده بود رواج داد. او در زمان پادشاهی قباد دعوت خود را اظهار کرد و توانست او را به پذیرش آیین خود وادارد، بعدها اشراف و درباریان به سرکردگی انوشیروان، قباد را به ترک هواداری از مزدک واداشتند و مزدک را با بسیاری از پیروانش کشتند.

مَشیا: فناپذیر، درگذشتنی، مشیا (در اوستا) به معنی فناپذیر، مردم و انسان آمده، (در بندهشن پهلوی) «مشیا» به منزله ی «آدم» و مشیوئی به منزله ی «حوا» در نزد اقوام سامی است، و مشیوئی را «مشیانه» هم گویند.

منوچهر: بهشت روی، از تبار پهلوانی به نام منوش، به معنی «از نژاد و پشت منوش» منوچهر شاه اساطیری ایران، از خاندان ایرج یکی از پادشاهان پیشدادی است، او پسر پشنگ و نوه ایرج است که به کین خواهی ایرج برخاست و سلم و تور را کشت، آنگاه جدش فریدون او را پادشاهی داد. اسم خاندان وی در اوستا ائیریاو آمده است، یعنی یاری کننده ی ایرانیان، در اوستا آن که از نژاد منوش است پهلوان نژاد. نام نیای سیزدهم اشوزرتشت، نام ششمین پادشاه پیشدادی

مهبود: (تاریخی و کهن) مهبد، سرور ماه، کناییه از کسی که زیباییش از ماه بیشتر است، نام وزیر خردمند انوشیروان پادشاه ساسانی، وزیر و گنجور بیدار دل انوشیروان که دلی پر خرد و رایی درست داشت و پیوسته در جستجوی نیکنامی بود و انوشیروان در بزم ها بجز از دست وی غذا نمی خورد، اما او به ریختن زهر در غذای او متهم و کشته شد.

 

مِهراب: دارنده‌ی جلوه‌ی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد، دوستدار آب، نام پادشاه کابل از نوادگان ضحاک در زمان حکومت سام نریمان و پدر رودابه مادر رستم .

مهراد: جوانمرد مِهتر و بزرگتر

مهران: منسوب به مهر، دارنده ی مهر، فروغ خورشید، نام یکی از خاندان های هفتگانه عصر ساسانی (ویس پوهر) مقر افراد این خاندان پارس بوده است، نام پدرِ اورند سردار پارسی در عهد انوشیروان . نام شهرستانی در غرب استان ایلام 

مهربد: محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت، (به مجاز) شخصِ مهربان

مهربُرزین: دارنده برترین مهر. پسر خراد از سرداران بهرام گور، وی به هنگام حمله خاقان چین به ایران، همراه دیگر سرداران و شش هزار سپاهی به دستور بهرام به نگاهبانی گنج و کشورو پایتخت زیر نظر نرسی فرمان یافت. نام پسر فرهاد در دوره بهرام پنجم 

مهرپویا: آن که در راه مهر و محبت قدم برمیدارد، آن که در جهت یافتن خورشید حرکت می کند

مهرجو: جوینده ی عاطفه و دوستی، خواهان محبت از سوی دیگران، طالب خورشید

مهرداد: داده مهر، آفریده شده ی مهر، داده خورشید، نام یکی از گماشتگان آستیاگ که کوروش را در کودکی به دست او سپرده بودند، نام پسر خسرو پرویز پادشاه سلسله ی ساسانی، نام چهار تن از شاهان اشکانی، مهرداد اول: و نخستین فرمانروای بزرگ اشکانی، که سلوکیان را یکسره از قلمرو ایران بیرون راند. مهرداد دوم (مهرداد بزرگ): که سکاها را شکست داد و با چین روابط بازرگانی برقرار کرد. مهرداد سوم: که پدرش را کشت و برادرش به یاری درباریان بر او شوریدند و سلطنت را در دست گرفت. مهرداد چهارم.

مهرزاد: زاده مهر و محبت، زاده خورشید، بنا بر بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از پسران اسفندیار است (مهرنوش) 

مهرسام: ترکیب دو اسم مهر و سام (خورشید و آتش دو نماد مقدس در ایران باستان)، خورشید آتشین، فرزند خورشید، پسر خونگرم و مهربان، 

مهرشاد: شادمان و زیبا همچون خورشید، سرخوش از محبت، خورشاد، شادمهر، مرکب از شاد (خوشحال)+مهر (خورشید)، نام شهر یا مکانی در نیشابور، خورشید هدایت کننده

مهریار: (دختر، پسر) دوست و یار خورشید، دارنده ی مهربانی و محبت، (به مجاز) مهربان

مهزاد: بزرگ زاده، شاهزاده (به کسر م)، زاده ماه (به فتح م)

مهیار: ماهیار، پیرمردی مهمان نواز در روزگار بهرام گور، پهلوان پارسی که نام او دو بار در گرشاسب نامه اسدی طوسی آمده، اول در جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو، دوم در جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو.


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها