نام پسرانه اصیل پارسی به همراه معنی (د)

داتام: پسر کامیسار، از حکام (تالش کنونی) در دوران اردشیر دوم هخامنشی، پسر کامیسار از مردم کاریه حاکم لک و سیری [قسمتی از کاپادوکیه و مجاور کلیکلیه] او بسیار شجاع و زرنگ بود اما سرانجام مهرداد پسر آریوبرزن این سردار رشید را خائنانه کشت. 

داتیس: نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی، (اَعلام) سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش هخامنشی، وی نیز پدر هرماتیز از فرماندهان سواره نظام خشایارشا است.

دادار: داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار 

دادبان: نگهبان قانون

دادبه: دارنده ی بهترین عدل، دارنده ی بهترین داد (عدل، داوری، دادگری) 

دادجو: جوینده عدل و داد

دادفر: دارای فر و شکوه و عظمت، دارای فر و شکوه و عظمت از حیث دادگری و عدل، مرکب از داد (عدل)+فر (شکوه، جلال)

دادمهر: داده خورشید، نام یکی از پادشاهان طبرستان، عدالت دوست. (اَعلام) نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تاریخ، نام یکی از پادشاهان طبرستان که هم زمان با بنی امیه بوده است.

دادوَر: دادگر، عادل، از نامهای خداوند

دارا: ( داراب، داریوش) دارنده، ثروتمند، از نام های پروردگار، داریوش سوم از پادشاهان ایران، برخوردار از چیزی یا در اختیار دارنده چیزی، صاحب، مالک، خداوند، (اَعلام) آخرین شاه ایران از سلسله ی کیانی، پسر و جانشین داراب و برادر اسکندر، چون اسکندر از پرداخت خراج مقرر به دارا خودداری کرد، میانشان جنگ در گرفت، دارا شکست خورد و در حین فرار به دست دو تن از خدمتکارانش کشته شد.

داراب: دارنده، شان و شکوه، شاه ایران از سلسله ی کیانی، پسر بهمن و همای چهرزاد، که مادرش او را در شیرخوارگی در صندوقی نهاد و به آب انداخت، او وقتی بزرگ شد سلطنت را بازگرفت و با دختر فیلقوس پادشاه روم ازدواج کرد، ولی بعداً او را نزد پدرش بازگرداند، اسکندر (ذوالقرنین) از این ازدواج زاده شد، سپس داراب با زن دیگری ازدواج کرد و او پسری آورد به نام دارا که جانشین داراب شد. داراب نام شهرستانی در جنوب شرقی استان فارس

دارمان: از شخصیت های شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی

دارنوش: دارنده حیات، زنده، نام یکی از وزیران بخت نصر

داریا: دارنده، دارا

داریان: منسوب به دارا، نام شهری در شیراز و شوشتر، (اعلام)، نام شهری در شوشتر که احداث آن را به دارا (داریوش) نسبت می دهند و آب کارون را به مزارع و باغ های میاناب می برد، نام دو روستا در شهرستان های پاوه و شبستر

داریوش: (= دارا، دارای، داراب) دارنده نیکی، نام سه تن از پادشاهان پارسی از سلسله ی هخامنشی. داریوش اول: معروف به داریوش بزرگ (کبیر) [، پیش از میلاد] پسر ویشتاسپ، که به یاری بزرگان پارسی گوماتا را دستگیر کرد و خود به پادشاهی نشست،) داریوش دوم: [، پیش از میلاد] فرزند نامشروع اردشیر اول، او اسپارت را بر ضدّ آتن به جنگ واداشت،) داریوش سوم: نواده ی داریوش دوم[، مرکب از دارا + وهو (نیکی) که در زمان او اسکندر به ایران تاخت و او را شکست داد، او در جریان فرار به دست کسانش کشته شد. 

داشاد: هدیه، عطا و بخششی که پارسیان روز عید به مردم می‌داده‌اند

دامور: (ترکی، فارسی) آواز نرم و لطیف

دامون: دشت و صحرا، در گویش مازندران دامنه جنگل، از حکمای قدیم یونان و

از فیثاغورثیان

دانوش: نام شخصی در داستان وامق و عذرا، نام مردی که عذرا را فروخت

دانا: هوشیار، آگاه

داور: دادور، قاضی، خداوند 

دلاور: دلیر، قهرمان

دماوند: کوهی بسیار مرتفع از سلسله جبال البرز که همیشه از برف پوشیده شده و واقع است مابین طبرستان و ری. (ناظم الاطباء). نام کوهی به حدود ری. (شرفنامه منیری). نام کوهی که گویند ضحاک را در آن محبوس کردند. (از آنندراج) (از برهان). کوهی است مشهور و واقع در یکی دومنزل فاصله از ری و در جانب شرقی ری ، و اصل در آن دنیاآوند است یعنی ظرف دنیا، چه که در پارسی آوند به معنی ظرف است ، گویند بر قله اش زمین هموار است و از آن روشنی آید و گویند چاهی است که از آن روشنی برآید و شبها آن روشنی از مسافات بعیده پدیدار است و روز دود از آن متصاعد می شود. (دهخدا)

دیاکو: (دیا اکو) (کردی، فارسی) (تاریخی و کهن) نام نخستین پادشاه ایران از سلسله ماد، پسر فرورتیش، نخستین شاه ایران [حدود، پیش از میلاد] از سلسله ماد که شهر هگمتانه (همدان) را به پایتختی برگزید، مشهور است که در عدالت بسیار دقیق بود.

دینیار: یاری دهنده دین

دیهیم: تاج، کلاهِ زرنشان، به مجاز پادشاهی و سلطنت، نوعی از گل آذین مانند آذین خوشه ای که گل های آن در یک سطح قرار دارد، (مجاز) سلطنت و ملک و پادشاهی، (در گیاهی) نوعی گل آذینِ گل، نوار جواهر نشان که به دور تاج یا به پیشانی می بستند


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها