باران: (در عرفان) باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله اوست که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات بر حسب مراتب استعداد، استفاضه نمایند، غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند، استفاضه نمایند غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند، قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آب موجود در جوّ زمین ایجاد می شود و بر زمین می ریزد
بارانا: ای باران
باستیان: بردبار، شکیبا
بانو: خانم، ملکه، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نام ها می آید و نام جدید می سازد، مانند ماه بانو، گل بانو
بَدخشان: (فارسی) سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت می شود، (اَعلام). بدخشان سرزمینی است در کشورِ افغانستان در قسمت شرقی آن و متصل به ترکستان شرقی، لعل بدخش یا بدخشان منسوب به این ناحیه است و از قدیم شهرت بسیار داشته است و مرکز آن فیض آباد است، لعل
بَنفشه: گلی که در فصل بهار می روید و دارای رنگ های گوناگون است، (به مجاز) مو، زلف، (در اصطلاح شاعرانه) بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار است.
بِه آفرید: نیکو آفریده، آفریده ی خوب، زیبا، خوش سیما، (اَعلام) نام خواهر اسفندیار، از شخصیت های شاهنامه، نام دختر گشتاسپ پادشاه کیانی. بهآفرید، فرزند ماه فرودین بود. وی در زمان ابومسلم خراسانی آیینی جدید آورد و دستور داد پیروانش خورشید را پرستش کنند و هنگام نماز بر سمتی که خورشید باشد، متوجه شوند و ثروتشان از چهارصد درهم نمی بایست تجاوز کند. آنان مکلف بودند که در آبادیِ راه ها و پل ها کوشش کنند و همیشه یک هفتم دارایی را در این راه صرف نمایند. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. پیروان او را به آفریدیه گویند. کتاب مذهبی او به فارسی بود. بهآفریدیان به عنوان نخستین شورشیان پارسی ضدّ عرب و ضداسلام شناخته شدهاند و در ناحیه میان نیشابور و هرات آغاز به کار کردند.
به نگار: خوب چهره، نیکو صورت
بهآفرین: نیک آفریده شده. به وجود آورنده بهترین ها، خوب آفریده، خوش سیما، خوش منظر. نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت. بعد از آن اسفندیار به آنجا رفت و ارجاسب را کشت و به آفرین را نجات داد. او را به آفرید هم می گویند.
بهار: نخستین فصل سال
بهاره: منسوب به بهار، بهاری، مربوط به بهار، به عمل آمده در بهار، متولد شده در بهار
بِهدخت: دختر نیک و خوب، نیک ترین دوشیزه
بهرخ: نیک چهره، خوشگل و نیک منظر، آن که چهره ای خوب و زیبا دارد
بهرو: نیکو چهره، خوشگل و نیک منظر، آن که چهره ای خوب و زیبا دارد
بِهگُل: بهتر، خوبتر، زیباتر از گل. خوب، زیباتر، شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو، شخص خوب که چون گل زیبا و با طراوت است. شخص خوب و دارای اخلاق و رفتارِ نیکو که چون گل زیبا و با طراوت است.
بهناز: عشوه گر، خوش ناز و اَدا، ملوس، مُرکّب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه). نیکوترین کرشمه
بهنوش: گوارا، نوش و شهد نیکو، نیکو نوشنده، مُرکّب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
بهین: بهترین، بهینه، خوب، نیکو، گزیده، منتخب، نیکوترین، حلاج، نداف
بیدخت: (طبیعت، کهکشانی) سیاره زهره، ناهید، زنی زیبا که هاروت و ماروت فریفته او شدند.
بیتا: یکتا، بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، یگانه، منحصر به فرد، بی تا
بینا: بصیر، دانا، عالم، مبصر ، بیننده، دیده ور
تو چی فکر می کنی؟