|
تقویم تاریخ
|
پربیننده
-
سعی کن در زندگی با همه به یک صورت رفتار نکنی چون در میان انسان ها دیو صفتانی هستند که میخواهند از هر مسئله کوچک بر ضدّ تو استفاده کنند. من در دریای عظیم زندگی شناور و سرگردان بودم. تنها و درمانده. دستانم را به سوی آسمان بلند کرده و کمک می خواستم اما گویی…
-
با سکوتی مملو از غم، دامنی پر گل تقدیم می دارم. قصه دلدادگی بر زبان می آورم در این سکوت درد بار. قصّه هایی از غصّه پر درد فاصله ها، جدایی ها. از تازیانه های آمال و آرزوها! چه بسا بر تو تقدیم دارم این قصه را و بر تو است که این میراث برای…
-
به سوی در چرخیدم تا آرمین را بعد از ۱۲ سال ببینم. هم زمان با چرخش سر من او به همراه پدرش به سوی پدر و هومن رفتند. آقای میرباقری با چه افتخاری دست بر پشت پسرش نهاد بود! اما برخلاف پدر، هومن متواضعانه قدم برمی داشت. از آرمینی که از ۱۲ سال پیش به…
-
آرمین، پسر دختر خاله مادرجون بود که سالیانی چند در انگلیس زندگی کرده بود. او برای تحصیل به آنجا رفته بود و حالا با درجه دکتری بازگشته بود. آخرین باری که او را دیدم من دختری ۱۱ ساله بودم و او ۱۴ سال داشت. یعنی هنوز ۱۴ سالش را هم تمام نکرده بود. قبل از…










