آبان: (دختر، پسر) (پهلوی) ماه هشتم از سال خورشیدی. نام فرشته نگهبان آب، آبها. (در گاه شماری) (در قدیم) نام روز دهم از هر ماه خورشیدی، (در آیین زرتشتی)
آبستا: (پهلوی) اوستا، اساس بنیاد اصل، کتاب مقدس زرتشتیان
آتروپات: (پهلوی، اوستایی) تروپات یا آتورپات (به معنی آذربد یا نگهبان آتش) ساتراپ ماد، فرمانده نیروهای ماد و آلبانی و ساکاسنس (قسمتی از ارمنستان امروزی) در نبرد گوگامل در سال ۳۳۱ پیش از میلاد بوده است. او تا مرگ داریوش سوم در سال ۳۳۰ پیش از میلاد به او وفادار مانده بود و بعد از مرگ داریوش سوم به اردوگاه مقدونی ها پیوست. اسکندر بعد از گذر از اکباتان (همدان) در ابتدای همان سال فرمانروایی ماد را به اکسیدَتِس واگذاشت. اما در سال ۳۲۷ یا ۳۲۸ پیش از میلاد اکسیدَتِس- را که دیگر به وفاداری اش اعتماد نداشت – عزل و دوباره آتروپات را به فرمانروایی آن سرزمین گماشت. آتروپات، بریاکسِس را به واسطه ی شورشی که در استان آتروپاتکان روی داد ، شکست داده و در سال ۳۲۴ یا ۳۲۵ پیش از میلاد در پاسارگاد وی را به اسکندر تحویل داد. او به اندازه ای در نظر اسکندر مقام و منزلت یافت که مدتی بعد با دختر رازدار اسکندر – پردیکاس ازدواج کرد. او آخرین دیدارش را با اسکندر در ماد به سال ۳۲۳ یا ۳۲۴ پیش از میلاد انجام داد.
آترین: (اوستایی، پهلوی) آترینا، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند.
آتش: (دختر، پسر) فروغ و روشنایی، حرارت توأم با نور، یکی از عناصر چهارگانه. (به مجاز) حرارت و گرما، (به مجاز) عواطف تند، شور و شوق.
آتین: (دختر، پسر) (اوستایی، پهلوی) جدید، نو، موجود شده، پیدا گردیده، به هم رسیده،، در زبان زند و پازند جدید، بوجود آمده.
آذربرزین: آتش باشکوه، آتش باشکوه یا شکوه آتش مرکب از آذر (آتش) + برزین (با شکوه)
آدرین: (فارسی، لاتین) آتشین، زیباروی، (آدرین= آتش، ین (پسوند نسبت))، سرخ روی، آدریانوس، به فتح ی، یکی از پادشاهان روم که فتوحات زیادی داشت و به ادبیات علاقمند بود.
آذرآیین: نام پسر آذر ساسان، نام چهارمین آتشکده از هفت آتشکده ایرانیان
آذرافروز: نام پسر اسفندیار، روشن کننده آتش
آذرباد: نام موبد موبدان روزگار شاپور دوم، پاینده و نگهبان آتش
آذرخش: صاعقه، برق، نام نهمین روز از ماه آذر، (آذرگشسب را هم گاه آذرخش گفته اند)، [این واژه تصحیفِ «آذرجشن» است و آذرجشن، جشنی در روز آذر (نهم) از ماه آذر بوده که در این روز به زیارت آتشکده ها می رفتند.
آذرفر: (تاریخی و کهن) دارای شکوه وجلالی چون آتش، نام یکی از بزرگان عهد هخامنشی
آذرکیوان: آتش بزرگ، از موبدان بزرگ زرتشتی، شیراز در روزگار حافظ و مؤسس آیین خاصی به همین نام
آذرمهر: (دختر، پسر) مرکب از آذر+ مهر، محبت خورشید، مهربانی خورشید، نام یکی از موبدان ساسانی و همچنین یکی از هفت آتشکده بزرگ ایرانیان
آراد: (مذهبی) آرای، آراینده، بخشنده، سپید دست، جوان مرد، آراسته، نگاریده، (در آیین زرتشتی) نام فرشته موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است که روز بیست و پنجم ماه خورشیدی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم می دانند.
آرام: خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی
آرتا: (تاریخی و کهن) مقدس، پاک، راست گفتار، درست کردار، نام پهلوان پارسی، ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است.
آرتین: (تاریخی و کهن) پاک و مقدس، عاقل و زیرک، از شخصیت های شاهنامه، نام پهلوان نامدار پارسی، هفتمین پادشاه ماد، منسوب به آرت، پاکی و تقدس، آرش، نام پهلوان نامدار پارسی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است.
آردا: (اوستایی،تاریخی و کهن) آرشا، مقدس، نام موبدی در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی، اَرتا، مقدس، (اَعلام) فرزند هیستاسب هخامنشی
آرش: ( اوستایی، تاریخی و کهن) درخشنده، (آرش کمانگیر)، نام پسر دوم کیقباد و برادر کیکاووس، مشهور به کی آرش، (در شاهنامه) جد اعلای اشکانیان (=ارشک و اشک)، عاقل و زیرک، نام پهلوان نامدار پارسی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است.
آرشام: نیرومند، قوی هیکل، پسر آریامنه و پدر ویشتاسپ از خاندان هخامنشی، دارای زور خرس، خرس نیرو، پسر آریامنه و پدر ویشتاسپ و نام نیای داریوش بزرگ شاهنشاهِ هخامنشی پیش از میلاد
آرشان: دلیر، دلاور، نام پسر اردشیر دوم، درست، نام پسر ارته باز که یونانیان وی را «آرسنیس» نوشته اند، (در اعلام) نام پسر اردشیر دوم و نام پسر ارته باز که یونانیان وی را ‘آرسنیس’ نوشته اند، (به فتح الف و کسر یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، بسیار دانا، بسیار هوشمند، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، مرد، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
آرمان: آرزو، خواسته، کمال مطلوب، حسرت، تصوراتی که برای ساختن جنبه های گوناگون زندگیِ مطلوب در ذهن انسان هاست، آنچه باید باشد و به آن می اندیشیم، از شخصیت های شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی
آرمیا: آرامش دهنده، آرام کننده
آرمین: از شخصیت های شاهنامه، مرد همیشه پیروز، آرام گرفتن، دلیر، نام چهارمین پسر کیقباد سردودمان کیانی
آریا: آزاده، نجیب. (اَعلام) شعبه ای از نژاد سفید که از روزگاران بسیار قدیم در ایران، هند و اروپا ماندگار شده اند. نژاد هند و اروپایی، نژاد هندو اروپائیان که در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدند. گروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند. نام ایران از این کلمه گرفته شده است. در زبان کلدانی به معنی برج اسد، درخت آمله که دارای میوه هایی ترش و کوچک مانند آلو است، اصیل و آزاد، فرمانده ارتش ایران در روزگار کورش
آریامن: آرامش دهنده، نام فرمانده ناوگان دریایی خشایار شاه
آریامنش: آرامش دهنده، خوشبختی دهنده، (اَعلام) نام فرمانده ی ناوگان خشایارشاه که سرداری رشید و شجاع در جنگ «سالامین» بود. (در اعلام) نام فرمانده ناوگان خشایارشاه که سرداری رشید و شجاع در جنگ سالامین بود، دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی، دارای خوی و رفتار آریایی، نام پسر داریوش
آریامهر: ترکیب دو اسم آریا و مهر (آزاده و محبت)، برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی، خورشید آریاییان
آرین: آریایی، آزاده، نجیب، آریا، مرد آریایی، آریایی نژاد، از نسل آریایی
آریو: (تاریخی و کهن) آریایی، منسوب به قوم آریایی، (آری= آریا، او (پسوند نسبت و شباهت))، شبیه آریائیان، (آری = آریا + او/، نام یکی از سرداران بزرگ پارسی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی
آریو بَرزَن: کنایه از قدرت و خشم پارسی، نام یکی از سرداران بزرگ پارسی. (اَعلام) نام سرداری از سرداران داریوش سوم در هنگام هجوم اسکندر مقدونی به ایران، که شرافتمندانه از جان خود و همراهانش گذشت و تا واپسین دم ایستادگی کرد، آتش پارسی
آزاد: رها شده از گرفتاری یا چیزی آزاردهنده، فارغ و آسوده، فارغ، آسوده، بی دغدغه خاطر، مختار، صاحب اختیار. درخت جنگلی (آزاد درخت)، (در قدیم) نجیب، شریف، آزاده، (در قدیم) (شاعرانه) صفتی است برای بعضی گیاهان، درختی جنگلی و بلند، رها شده از تعلقات دنیوی
آژمان: (کردی) بی نهایت و بی زمان
آژند: کلاف نخ، گل و لای ته حوض و جوی. ملاط، پیوند دهنده، چسباننده، در اصطلاح بنایی ملاطی که بین ردیفهای آجر می گذارند، نام گلی است.
آستیاک: مار افسانهای، از صورتهای فلکی، نام چهارمین و آخرین پادشاه ماد
آوید: (پسر، دختر) عقل، دانش، (در زبان اوستایی کلمه های «آوید، وید، ویدا» هر سه به یک معنی به کار رفته است)، عقل (در زبان اوستایی کلمه های ‘ آوید، ویدا ‘ هر سه به یک معنی به کار رفته است)، مشتاق و خواهان
آیریک: آریایی، نام نیای یازدهم زرتشت
تو چی فکر می کنی؟