نام های دخترانه اصیل پارسی به همراه معنی (ک و گ)

نام های دخترانه اصیل پارسی به همراه معنی (ک )

کاساندان: (تاریخی و کهن) نام همسر کورش کبیر و مادر کمبوجیه و بردیا. او از تبار هخامنشی بود. کاساندان ملکهٔ ۲۸ کشور آسیائی و ملکه جهان بود و معروف ترین همسر کوروش بزرگ به حساب می آید و در نزد کورش بسیار مورد احترام بود. وقتی از دنیا رفت، کوروش دستور داد تا همه درباریان برای وی عزاداری کنند و این عزاداری به مدت یک سال ادامه داشت.

کاناز: چوب ریشه خوشه خرما، بن خوشه ی خرما آنجا که به نخل چسبیده

کتایون: (تاریخی و کهن) نام چند تن در داستان های پارسینام یکی از سه دختر قیصر روم، زن گشتاسب پادشاه کیانی و مادر اسفندیار که نام دیگرش را ناهید گفته اند.

کشور: سرزمینی دارای مرزهای مشخص، ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

کی بانو: بانوی پادشاه، زنی که همه از او حساب می برند.

کی دخت: دختر پادشاه

معنی نام ها اقتباس از دیکشنری آنلاین آبادیس می باشد.

کیانا: (فارسی، سریانی) طبیعت، هریک از عناصر چهارگانه، جوهر، (در اصطلاح فلاسفه) طبایع، (کیان + ا (پسوند نسبت))، منسوب به کیان،  

کیانبانو: بانوی جهان، ملکه

کیاندخت: دختر بزرگان و سروران، دختری که نژاد و تبار او به بزرگان و سروران می رسد، دختری از نسل شاهان

کیمیا: کمیاب، علمی که توسط آن مواد کم بها مانند مس را به طلا تبدیل کنند، نادر و کمیاب، ماده ای فرضی که به گمان قدما فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره تبدیل می کند، اکسیر، (به مجاز) هر چیز نایاب و دست نیافتنی، افسون، مکر و حیله، (در تصوف) (به مجاز) انسان کامل که می تواند سالکان را تربیت کند و به مقامات عرفانی برساند.

کیواندخت: (فارسی، عبری) دختر کیوان، (به مجاز) زیبارو، مرکب از کیوان (نام ستاره ای) + دخت (دختر). دختری که چون کیوان مرتبه‌ای بلند دارد.

کیوانزاد: زاده کیوان، به مجاز زاده ستارگان

نام های دخترانه اصیل پارسی به همراه معنی (گ)

معنی نام ها اقتباس از دیکشنری آنلاین آبادیس می باشد.

گَبه: نوعی گلیم دست باف خاص ایران که نقشه اش از داستانی حکایت می کند، .گبه یا قالیچه خرسک فرشی از جنس قالی است که معمولاً در اندازه کوچک توسط عشایر لر و قشقایی بافته می شود.در اوایل گبه ها ساده و بدون نقش بافته می شدند. بافندگان اغلب از محیط و طبیعت اطراف الهام می گرفتند و طرح های ذهنی خود را روی گبه ها به کار می گرفتند. چون بافنده آن را برای نیاز و مصرف شخصی خود تولید می کرده در بافت آن از ایده های ذهنی اش بهره می گرفته و گاهی آرزوهایش را بر روی گبه به نمایش می گذاشته است. مانند نقش چادر که شاید به معنای داشتن سرپناهی ثابت بوده یا نقش انسان به عنوان خانواده و نقش های دیگری که هر یک نماد خاص خود را داشته است. گبه دستبافته ای با اصالت است و نقوشی که در بافت آن به کار رفته است آن را از سایر دستبافته ها متمایز می کند

گُردآفرید: ( دختر، پسر)(تاریخی و کهن) دختر جنگاور پارسی فرزند گژدهم که با سهراب در کنار دژ سپید، نزدیک مرز توران جنگید، گُرد آفریده، 

گردیه: (تاریخی و کهن) از شخصیت های شاهنامه، (= گردیک در پهلوی)، (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر و همسر بهرام چوبین سردار ساسانی، که پس از کشته شدن او با گستهم ازدواج کرد و پس از کشتن او همسر خسرو پرویز شد.

گل آذین: آرایش گل بر روی ساقه گیاه، (در گیاهی) آرایش و چگونگی قرار گرفتن گل ها بر روی ساقه گیاهان، زینت گل

گُل آرا: زینت دهنده گل 

گُل آسا: همچون گل

گل آگین: آکنده از گل

گل آویز: گل آویخته شده

گل افسر: گل به سر

گل افشان: گل ریزنده، افشاننده گل، گل پاشیدن، افشاننده ی گل یا ریزنده گل، گل فشان

گل اندام: دارای پیکر ظریف و زیبا چون گل

گلبیز: گل افشان، گلریز، معطر، خوشبو، (در قدیم) (به مجاز) عطر افشان، کلاله

گلپر: گیاهی است معطر از تیره ی چتریانگل

گل پونه: گل های کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش، پونه جوان و تازه، (در گیاهی) گل های کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش که به صورت گروهی در بغل برگ و ساقه ی پونه ظاهر می شوند

معنی نام ها اقتباس از دیکشنری آنلاین آبادیس می باشد.

گل تن: دارای اندامی چون گل لطیف

گلخند: دارای خنده‌ای چون گل، شکوفه، شکوفه گل. (مجاز) زیبا و با طراوت. (به مجاز) باز شدن شکوفه یا گل، شکفتن.

گل دخت: دخترِ گل، (به مجاز) زیبا و لطیف. دخترِ دارای صفات گل

گل دوست: دوستار گل، گل پسند، دوست دار گل، معشوق و محبوبِ زیبای با طراوت چون گل، گل عزیز و گرامی

گلسا: همچون گل

گل سان: همچون گل، گلسا، مانند گل، (گل، سان (پسوند شباهت))

گل سیما: (فارسی، عربی) گلرخ، دارای چهره ای مانند گل، زیبا روی، گل چهره، گل (فارسی) + سیما (عربی) آن که چهره و سیمایی زیبا چون گل دارد.

گل شاد: گل شاد و خندان، شادان مثل گل. (به مجاز) زیبا و با طراوت، آن که با دیدن گل شاد است.

گل فشان: گل ریزنده، نوعی آتش بازی، گل افشان، گل ریزنده، افشاننده گل، گل پاشیدن، (در قدیم) افشاننده ی گل یا ریزنده ی گل،

گلگون: سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ، سرخ، نام اسب گودرز، پهلوان پارسی، همچنین نام اسب لهراسپ پادشاه کیانی

گل گونه: مانند گل، به رنگ گل، گونه یا رخسارۀ سرخ، سرخاب که زنان به گونه های خود می مالند، گلگون، گل رخساره، سرخاب

گل نوش: نام نوایی در موسیقی قدیم پارسی، شهد گل، (به مجاز) دارای زیبایی همیشگی، از الحان قدیم پارسی. گل، به معنای شهد گل شیرینی گل، مرکب از گل + نوش (عسل)، 

گل وش: مانند گل، گلوار، (مجاز) زیبارو و لطیف، (گل، وش (پسوند شباهت))، شبیه گل

گلاب: مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می‌آید. مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید 

گلاله: (فارسی، عربی) موی مجعد و پیچیده، کلاله، (= کلاله)، مو و کاکل مجعد و پیچیده، نوعی پیراهن، قمیص.

گلبام: گلبانگ، نام لحنی از لحن های موسیقی ایران در قدیم

گلبان: گلِ درخت بان. (مجاز) زیبارو و لطیف، نگهدارنده و محافظ، (گل،بان= گیاهی درختی که دانه های روغنی دارد و برگ، میوه و دانه ی آن مصرف خوراکی و دارویی دارد،)، نام مادر ابرانواس شاعر پارسی قرن دوم

گلبانو: بانویی همانند گل

معنی نام ها اقتباس از دیکشنری آنلاین آبادیس می باشد.

گلبن: درخت و بوته گل، بیخ بوته گل، به صورت خاص به بوته گل سرخ گویند، بوته، درختچه، گلبن، بوته توت فرنگی

گلبهار: گلی که در بهار شکفته می شود، شکوفه گل، به معنای گلِ بهاری، گلِ گیاه بابونه، بهار نارنج و کاسنی، گلِ تازه و شاداب، (به مجاز) زیبا و با طراوت

گلبو: (دختر، پسر) آن که بوی گل می دهد. از شخصیت های شاهنامه، نام دلاوری پارسی از همراهان رستم هرمزان پادشاه ساسانی

گلپاد: (پسر، دختر) محافظ و نگهبان گل، گلبان، باغبان، (گل+ پاد = نگهبان، پاسبان نگهبان گل)

گلچهر: (تاریخی و کهن) گل چهره، زیبارو، دارای چهره ای مانند گل، (اَعلام) «گلچهر» نام معشوقه ی اورنگ در افسانه های پارسی

گلچهره: گل رو، زیبا روی، (به مجاز) دارای چهره ای مانند گل، گل رخ، گلچهر، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد،

گلدسته: مناره، دسته ای گل

گلدیس: به رنگ گل، مانند گل، (گل+ دیس (پسوند شباهت))، چون گل، (به مجاز) زیبارو و لطیف

گلرخ: دارای چهره ای مانند گل، زیبا روی، گل چهره، زیبا رو، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد

گلروی: خوشگل، زیبا، سرخ روی، گلرخ

گلریز: دارای نقش گل به ویژه گل سرخ، گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، (در موسیقی پارسی) گوشه ای در دستگاه شور، دارای نقش گل، به ویژه گل سرخ، ریزنده ی پاره های آتش، نوعی آتش بازی شکوفه باران، گل افشان، گلباران

گلزاد: زاده ی گل، (گل، زاد = زاده)، آن که چون گل متولد شده، آن که مادرزاد گل است، (به مجاز) زیبارو و لطیف

گلزار: گلستان، محل رویش گل‌های فراوان

گلستان: گلشن، نام نوایی در موسیقی قدیم،

گلشن: گلستان، گلزار، جدیقه، باغ، (به مجاز) خانه

گلشهر: از شخصیت های شاهنامه، نام همسر پیران که سپهسالار افراسیاب باشد .(دهخدا)

گلشید: درخشان، روشن، (گل، شید = درخشان، خورشید)، گلِ درخشان، گلِ خورشید (آفتاب)، (به مجاز) زیبا و درخشان، گلی که چون خورشید می درخشد

گلفام: به رنگ گل سرخ، گلگون

گلنار: از نام های زنان در شاهنامه، گل درخت انار، گل درخت انار که سرخ رنگ است به ویژه گل انار وحشی که مصرف دارویی دارد، گل درخت انار که سرخ رنگ است، از شخصیت های شاهنامه، نام همسر اردشیر بابکان پادشاه ساسانی

گلناز: کسی که چون گل لطیف باشد، نوعی گل، دارای ناز و عشوه ای چون گل

گلنام: دارای نامی زیبا چون گل، لطیف، زیبا، دارای صورت و ظاهری چون گل، لطیف و با طراوت

گلنواز: نوازش کننده گل

گُلی: منسوب به گل، به رنگ گل سرخ، سرخ، به رنگ گل، نام نوعی یاقوت که آن را وردی نیز گویند، (به مجاز) زیبا رو و لطیف. مانند گل، گلفام، گلرنگ، گلگون

گهر: نام رفیق و همدم افراسیاب را، گوهر، سنگ قیمتی، گوهر، درخشان، طینت و فطرت پاک 

گهرناز: آنکه نازش چون گوهر قیمتی است

معنی نام ها اقتباس از دیکشنری آنلاین آبادیس میباشد.

گوارا: هر چیز خوردنی یا آشامیدنی که لذیذ و خوشمزه باشد، خوراکی که زود هضم شود، ویژگی آنچه به ذائقه خوش می آید و خوردنش لذت بخش است. (به مجاز) خوشایند، دل چسب، لذت بخش و مطبوع

گوهر: سنگ های قیمتی. (به مجاز) اصل و نسب، سرشت، هر شخص یا چیز والا و نفیس، اشک. هر کدام از سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرد و یاقوت، مروارید، نژاد.(در قدیم) هر یک از چهار عنصر (آب، خاک، باد، آتش). (در عرفان) روح، نفس ناطقه، حقیقت انسان کامل و معانی و صفات را گویند.

گوهرسان: همچون گوهر

گوهرشاد: ترکیب دو اسم گوهر و شاد (سنگ های قیمتی و خوشحال). (به مجاز) آن که ارزشمند و ارجمند و خوشحال است. (اَعلام) نام دختر میرعماد (خطاط مشهور ایران) و چند زن دیگر در تاریخ از جمله زن سلطان شاهرخ میرزا پسرِ امیر تیمور گورکانی که مسجد گوهرشاد مشهد به دستور او ساخته شد. دارای سرشتی شاد و خوشحال

گوهرشید: گوهری درخشان چون خورشید، گوهر درخشان، مروارید روشن، گوهر و نژاد پاک. (به مجاز) نهاد و سرشت روشن (روشن ضمیر)

گوهرفشان: زر افشان، گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده

گوهرناز: دارای غمزه و کرشمه، (گوهر(به مجاز) نهاد و سرشت، هر شخص یا چیز والا و نفیس، ناز = کرشمه، غمزه، قشنگ، زیبا)، ویژگی شخصی که در نهاد و سرشت او ناز و غمزه هست

گیتی: جهان هستی

گیسو: گیس، موی بلند سر، نام صورت فلکی در آسمان نیم کره شمالی، صورت فلکی در آسمان نیمکره شمالی میان صورتهای عوّا، جاثی و حیّه. (در عرفان) طریق طلب را به عالم هویت گویند و حبل المتین [ریسمان محکم ] عبارت از آن است، سه ستاره در خارج صورت فلکی اسد و همینطور ستاره ی دنباله دار.

گیلدا: (فارسی، گیلکی، ارمنی) پرورش یافته مردم گیل (گیلان)، (گیل = قوم ساکن گیلان، دا = دادن، آفریدن، ساختن) (به مجاز) پرورش یافته ی مردم گیل (گیلان)، (گیل = قوم ساکن گیلان + دا = دادن، طلا


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها