داستان همیشگی عروس و مادر شوهر

عروس و مادر شوهری با هم اختلاف داشتند و هر روز به خاطر موضوعی با هم دعوا می کردند. یک روز عروس تصمیم گرفت از شرّ مادر شوهر خود خلاص شود. با همین نیت پیش حکیمی رفت تا از او سَمّی برای کشتن مادر شوهر خود بگیرد.

حکیم که حرف‌های عروس را شنید به او گفت به تو کمک خواهم کرد. اما اگر تو، به یکباره سم را در غذای مادر شوهرت بریزی همه به تو شک می‌کنند. پس سمی به تو می‌دهم که هر روز در غذای او بریزی و این سم کم کم مادر شوهر تو را خواهد کشت. اما دقت کن که در این مدت با او مهربان باشی و شکایتی از رفتار بد او نداشته باش.

عروس سم را گرفت و با خوشحالی به خانه رفت و پس از آن هر روز مقداری از سم را در غذای مادر شوهرش می‌ریخت. او دیگر مثل گذشته با مادر شوهرش بحث نمی‌کرد و با او مهربان بود.پس از گذشت مدتی اخلاق و رفتار مادر شوهر با دیدن محبت و مهربانی عروسش به کلی تغییر کرد و رابطه بین آن‌ها کاملا خوب شد.

عروس کم کم با خودش فکر کرد که دیگر نیازی نیست مادر شوهرش را بکشد و به همین خاطر نزد حکیم رفت تا پاد‌زهری تهیه کند و کار اشتباهش را جبران نماید. پس پیش حکیم رفت و داستان را تعریف کرد اما این پاسخ را از حکیم شنید: آن دارویی که به تو دادم سم نبود و خطری برای مادر شوهرت نداشت.

سَم، کینه و دشمنی بین شما بود. که حالا دیگر از بین رفته است و جای آن محبت آمده است.


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها