حکایت گورخر

از گورخری برسیدم

تو سفیدی راه راه سیاه داری با این که سیاهی راه راه سفید داری ؟

گورخره به جای جواب دادن پرسید:

تو خوبی فقط عادت های بد داری یا بدی و چند تا عادت خوب داری؟ ساکتی، گاهی اوقات شلوغی می کنی، یا شیطونی گاهی اوقات ساکت میشی؟ ذاتاً خوشحالی از روزها ناراحتی، یا ذاتا افسرده ای روزها خوشحالی؟ و گورخر پرسید و پرسید و پرسید و پرسید و بعد رفت.

 دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهشون چیزی نمی پرسم.

شل سیلور استاین

گورخر یک استاره است. از همه چیزهایی که سفیدند با فاصله های سیاه یا سیاهند با فاصله های سفید.

وقتی سفیدی، بین سیاهی ها فاصله می اندازد، چشم نواز می شود. فاصله های سیاه توی سفیدی یک دست جاذبه می آفریند و شوق عبور ایجاد می کند و توی هرسیاهی و تاریکی همیشه  یک امید سفید موج می زند. 

هرحکایتی درسی دارد برای گفتن. این حکایت هم. حالا به خودت نگاه کن و ببین چه می بینی؟

امید یا ناامیدی / منفی بافی یا مثبت نگری / تلاش یا تنبلی / اعتماد یا بی اعتمادی /  ایمان یا ناباوری /

سوالهایت را از خودت بپرس جواب آنها در درون توست. 

فقط خودت می توانی به خودت کمک کنی.


تو چی فکر می کنی؟

تازه ها