-
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
(فرخی یزدی) زندگی کردن من، مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم، عُمر حسابش کردم شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم…
-
درد خودپرستی
(حضرت حافظ) بامدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی…
-
راز پنهان
(مارسلین دوبر دوالمور) یک روز بی آنکه سخنی از غم دل به میان آرم به تنها کسی که دوستش دارم نوشتم: کسی است که تو را از جان و دل دوست دارد پیرامون خویش بنگر و حدس بزن که او کیست! آنگاه پاسخت خواهم داد اینجا هستم. روزی او را دیدم. به سویش دویدم و…
-
نَصیحَت
سعی کن در زندگی با همه به یک صورت رفتار نکنی چون در میان انسان ها دیو صفتانی هستند که میخواهند از هر مسئله کوچک بر ضدّ تو استفاده کنند. من در دریای عظیم زندگی شناور و سرگردان بودم. تنها و درمانده. دستانم را به سوی آسمان بلند کرده و کمک می خواستم اما گویی…
-
پِدَر