-
راز پنهان
(مارسلین دوبر دوالمور) یک روز بی آنکه سخنی از غم دل به میان آرم به تنها کسی که دوستش دارم نوشتم: کسی است که تو را از جان و دل دوست دارد پیرامون خویش بنگر و حدس بزن که او کیست! آنگاه پاسخت خواهم داد اینجا هستم. روزی او را دیدم. به سویش دویدم و…
-
نَصیحَت
سعی کن در زندگی با همه به یک صورت رفتار نکنی چون در میان انسان ها دیو صفتانی هستند که میخواهند از هر مسئله کوچک بر ضدّ تو استفاده کنند. من در دریای عظیم زندگی شناور و سرگردان بودم. تنها و درمانده. دستانم را به سوی آسمان بلند کرده و کمک می خواستم اما گویی…
-
پِدَر
-
جدایی، مرگ، تسلیت
با سکوتی مملو از غم، دامنی پر گل تقدیم می دارم. قصه دلدادگی بر زبان می آورم در این سکوت درد بار. قصّه هایی از غصّه پر درد فاصله ها، جدایی ها. از تازیانه های آمال و آرزوها! چه بسا بر تو تقدیم دارم این قصه را و بر تو است که این میراث برای…
-
آن شب یلدا (قسمت سوّم)
به سوی در چرخیدم تا آرمین را بعد از ۱۲ سال ببینم. هم زمان با چرخش سر من او به همراه پدرش به سوی پدر و هومن رفتند. آقای میرباقری با چه افتخاری دست بر پشت پسرش نهاد بود! اما برخلاف پدر، هومن متواضعانه قدم برمی داشت. از آرمینی که از ۱۲ سال پیش به…