• عمو نوروز

    عمو نوروز

    یکی بود، یکی نبود. یکی هست و یکی نیست. این قِصّه، قصهٔ امسال و پارسال نیست… قصهٔ چند هزارساله است! تو یک شهر دور، اون دور دورها، یه عمو نوروز است با یه دنیا قصه از سفر. پیرمرد مهربونی با کوله باری از تجربه و لبخند که هرسال، اول بهار، به سفر میره و چهار…

    ادامه مطلب

  • قصه هاهاچی

    قصه هاهاچی

    نویسنده:ناصر یوسفی یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود یکی اومد و یکی رفت. یک روز صبح…..  جوجه کلاغ وقتی از خواب بیدار شد، احساس کرد سردش است. تنش می لرزید و از سرما منقارش به هم می خورد. ناگهان منقارش را باز کرد و گفت:‘’ ها ها چی!‘’ ننه کلاغه که توی لانه بود،صدای او را…

    ادامه مطلب

  • قصه شب یلدا

    قصه شب یلدا

    یکی بود، یکی نبود. یکی هست و یکی نیست.  خورشید بانو ومهربان ماه هردو درآسمان بودند. خورشید بانو روزها به زمین نور می پاشید و مهربان ماه شب ها . اما آن ها هیچ وقت همدیگررا نمی دیدند. مهربان ماه شیفته خورشید بانو بود و در حسرت دیدار او می سوخت اما راه به جایی…

    ادامه مطلب

  • فریاد می کنیم باهم

    فریاد می کنیم باهم

    دست هایت را رها کن در اعتماد دست های من فریاد می کنیم با هم پرواز را نگاه می کنیم با هم از پشت نیم پرده تردید آنجا در زیر قطره های آب دری به وسعت دریا گشوده است آنجا که خواب نیست خیال نیست و هیچ ماهی سرخی میان تنگ آب نیست وقتی که…

    ادامه مطلب

  • صبور باش!

    صبور باش!

    آن زمان که روزهای تو ره بِدانجا نمی برند که باید. وقتی که حجاب ابرهای انبوه، آسمان را                                              نهان می دارد. و راه که بر آن گام نهاده ای دشوار می گردد و ناهموار.                                                                 باری، صبور باش. و چون آن که بر آن می کوشی برنمی دهد. هنگامی که گرفتگی پیشانی بر گشادگی…

    ادامه مطلب