-
وای، باران
وای، باران باران شيشه پنجره را باران شست. از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
-
امشب شده ام مَست
امشب شده ام مست که مستانه بگریم بگذار شبی، گوشه ی میخـــانه بگـــریم زآن آمده ام مست در این میکده کامشب بر قـهـقهه ی ســاغــر و پیــمانه بگـــریم افسانهِ دل، قصهِ پـــر رنــج و ملالیست بگذار براین قصه و افســـانه بگــــریــــــم ای عقل، تـــو برعاشق دیـــوانه بخندی من نیز به هـــر عاقل و فـــــرزانه بگـریم…
-
شکوه بهار
فریدون مشیری آیا رهایی بشریت را در چارسوی گیتی در کائنات یک دل «امیدوار» نیست؟ آیا درخت خشک «محبت» را یک برگ «سبز» در همهی شاخسار نیست؟دستی بر آوریمباشد کزین گذرگه اندوه بگذریمروزی که آدمیخورشید دوستی رادر قلب خویش یافتراه رهایی از دل این شام تار هستو آن جا که مهربانی لبخند میزنددر یک جوانه…
-
فال امسال، ابتدا نیت کن
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشان جلال و جمال یار خوش میکند حکایت عز و وقار دوست دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه…
-
داستان زندگی از دیدِ نظامی
خمسه نظامی – مخزن الاسرار یک نفس ای خواجه دامن کشان آستنی بر همه عالم فشان رنج مشو. راحتِ رنجور باش ساعتی از محتشمی دور باش حکم چو بر عاقبت اندیشی است محتشمی، بنده درویشی است ملک سلیمان مطلب کان کجاست؟ ملک همانست، سلیمان کجاست؟ حجله همانست که عذراش بست بزم همانست که وامق…