-
زندگی همین است!
به مفهوم عجیب زمان فکر می کنم.به گذشتن روز ها و ساعت ها!هر سال نوشته های گذشته را در دفتر مرور می کنم.و به آدمی که بوده ام فکر می کنم. به کسی که تو را دوست داشته!به کسی که هنوز هم تو را دوست دارد …و برایش گذشت سال ها بی معناست…برایش اتفاق ها…
-
یک دِل نوشته معمولی برای تو
نوشته: آرزو وقتی ازمن خواستی به عنوان کسی که ادبیات خوانده مطلبی بنویسم، یک آن شرمنده شدم. من! من که اینقدر با علاقه به سراغ ادبیات رفته بودم، چه طور مشغله های زندگی اجازه نداد دیگر بنویسم؟ برای همین بهخود آمدم. رفتم به سُراغ دفترهای قدیمی ام که سالها گوشه کمد خاک می خورد. دلم لرزید.…
-
حالا تو بگو
(نوشته و نقاشی ها: نازی) بهم گفتی بنویس. گفتم من خیلی وقته چیزی ننوشتم.گفتی عیب نداره تو فقط بنویس. بعد یادم افتاد که من قبلا هم چیزی نمینوشتم. همچین گفتی که خودم هم باورم شده که یه چیزهایی می نوشتم. حالا از کجا بنویسم؟ از کی یا از چی؟ یا اصلا بنویسم که چی؟ حالا…
-
نامه ای از خُدا به من
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم. و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه! نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این…
-
شعر
مرا دردی است که از درمان خبر نیست مرایاری است که از عشق باخبر نیست مراغم هست ولیکن نیست غمخوار دل و یار و غمخوارم رفت بر باد (شهلا ش) پلنگی کنار دریاچه آمد زبانش را خیس کرد، بعد درهواگم شد. چون موجود زیبا ازنظر رفت ماهی دریاچه پنداشت که رویا دیده است (چوزوکی، ماسایو،…