-
مرغ طوفان
اگر آن عاشق ديرينه باشی هنوزت می پرستم با دل و جان ترا می خواهم اما چون گذشته سراپا آتش و پابند پيمان بپايت نقد جان می ريزم ای دوست اگر چشمان گويايت بخواهد بروی سينه ات می ميرم از شوق اگر عشق و تمنايت بخواهد اگر چشم دلت باشد بسويم چه غم، گر ديده…
-
شعر و شاعری
ای دوست گلی به یادگار بفرست، گر لایق گل نیستم خار بفرست! از بهر خدا ، نه از بهر دلت، من پیامی داده ام تو جوابی بفرست! ای گل، گلی به یادگار بفرست، گر گل نبود، گلابی بفرست! از بهر خدا، و از برای دل ما، این نامه که می دهم جوابی بفرست! بشنو ای…
-
عمو نوروز
یکی بود، یکی نبود. یکی هست و یکی نیست. این قِصّه، قصهٔ امسال و پارسال نیست… قصهٔ چند هزارساله است! تو یک شهر دور، اون دور دورها، یه عمو نوروز است با یه دنیا قصه از سفر. پیرمرد مهربونی با کوله باری از تجربه و لبخند که هرسال، اول بهار، به سفر میره و چهار…
-
قصه هاهاچی
نویسنده:ناصر یوسفی یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود یکی اومد و یکی رفت. یک روز صبح….. جوجه کلاغ وقتی از خواب بیدار شد، احساس کرد سردش است. تنش می لرزید و از سرما منقارش به هم می خورد. ناگهان منقارش را باز کرد و گفت:‘’ ها ها چی!‘’ ننه کلاغه که توی لانه بود،صدای او را…
-
قصه شب یلدا
یکی بود، یکی نبود. یکی هست و یکی نیست. خورشید بانو ومهربان ماه هردو درآسمان بودند. خورشید بانو روزها به زمین نور می پاشید و مهربان ماه شب ها . اما آن ها هیچ وقت همدیگررا نمی دیدند. مهربان ماه شیفته خورشید بانو بود و در حسرت دیدار او می سوخت اما راه به جایی…