-
صبور باش!
آن زمان که روزهای تو ره بِدانجا نمی برند که باید. وقتی که حجاب ابرهای انبوه، آسمان را نهان می دارد. و راه که بر آن گام نهاده ای دشوار می گردد و ناهموار. باری، صبور باش. و چون آن که بر آن می کوشی برنمی دهد. هنگامی که گرفتگی پیشانی بر گشادگی…
-
زندگی همین است!
به مفهوم عجیب زمان فکر می کنم.به گذشتن روز ها و ساعت ها!هر سال نوشته های گذشته را در دفتر مرور می کنم.و به آدمی که بوده ام فکر می کنم. به کسی که تو را دوست داشته!به کسی که هنوز هم تو را دوست دارد …و برایش گذشت سال ها بی معناست…برایش اتفاق ها…
-
یک دِل نوشته معمولی برای تو
نوشته: آرزو وقتی ازمن خواستی به عنوان کسی که ادبیات خوانده مطلبی بنویسم، یک آن شرمنده شدم. من! من که اینقدر با علاقه به سراغ ادبیات رفته بودم، چه طور مشغله های زندگی اجازه نداد دیگر بنویسم؟ برای همین بهخود آمدم. رفتم به سُراغ دفترهای قدیمی ام که سالها گوشه کمد خاک می خورد. دلم لرزید.…
-
حالا تو بگو
(نوشته و نقاشی ها: نازی) بهم گفتی بنویس. گفتم من خیلی وقته چیزی ننوشتم.گفتی عیب نداره تو فقط بنویس. بعد یادم افتاد که من قبلا هم چیزی نمینوشتم. همچین گفتی که خودم هم باورم شده که یه چیزهایی می نوشتم. حالا از کجا بنویسم؟ از کی یا از چی؟ یا اصلا بنویسم که چی؟ حالا…